﴿۱۵۷﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ
سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده او را از پاي درآوردند، سپس از كرده خود پشيمان شدند.
كشتن ناقه را به همه قوم نسبت داده، با اينكه مباشر در آن بيش از يك نفر نبود و اين بدان جهت است كه بقيه قوم نيز مقصر بودند، چون به عمل آن يك نفر رضايت داشتند. و امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه فرموده : اى مردم دو چيز همه مردم را در يك عمل خير و يك عمل زشت جمع مى كند، به طورى كه يك عمل، عمل همه محسوب مى شود، اول رضايت، و دوم نيى، همچنان كه ناقه صالح را بيش از يك نفر پى نكرد، ولى خداى تعالى عذاب را بر همه قوم نازل كرد، چون همه به عمل آن يك نفر راضى بودند.
و اينكه فرمود: (فاصبحوا نادمين ) شايد ندامتشان هنگامى بوده كه آثار عذاب را مشاهده كردند و گر نه بعد از كشتن ناقه تازه از در تعجيز و استهزاء به صالح مى گفتند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).
اين عَقْر را در همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه فرمود: إِنَّما يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[26] براي اينكه اگر يك نفر عَقر كرده است عدّهاي تصميم گرفتند تصويب كردند كسي اجرا كرده است. در سورهٴ مباركهٴ شمس» دارد كه آن كسي كه عَقر كرده است يك نفر بود؛
كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿۱۱﴾قوم ثمود بر اثر طغيان (پيامبرشان را) تكذيب كردند. (۱۱)
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿۱۲﴾آنگاه كه شقي ترين آنها بپاخاست. (۱۲)
فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا ﴿۱۳﴾و فرستاده الهي (صالح) به آنها گفت ناقه خدا را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد). (۱۳)
فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿۱۴﴾ولي آنها او را تكذيب نمودند و ناقه را پي كردند و به هلاكت رساندند، لذا پروردگارشان آنها را به خاطر گناهي كه مرتكب شده بودند در هم كوبيد و سرزمينشان را صاف و مسطح نمود! (۱۴)
وَلَا يَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿۱۵﴾و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد (۱۵)
آيه 29 سورهٴ قمر» اين است كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يعني قوم ثمود آن مسئول اجرا را فراخواندند و به او ابلاغ كردند و او هم اين ناقه را پِي كرده ﴿فَتَعَاطَي فَعَقَرَ
إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ ﴿۲۷﴾ما براى آزمايش آنان [آن] ماده شتر را فرستاديم و [به صالح گفتيم]مراقب آنان باش و شكيبايى كن (۲۷)
وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ﴿۲۸﴾و به آنان خبر ده كه آب ميانشان بخش شده است هر كدام را آب به نوبت خواهد بود (۲۸)
فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ ﴿۲۹﴾پس رفيقشان را صدا كردند و [او] شمشير كشيد و [شتر را] پى كرد (۲۹)
فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ ﴿۳۰﴾پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من] (۳۰)
إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ ﴿۳۱﴾ما بر [سر]شان يك فرياد [مرگبار] فرستاديم و چون گياه خشكيده [كومه ها] ريزريز شدند (۳۱)
در اين بخش، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ اين نَدَم به معني توبه نيست درست است كه كفي بالندم توبة»[27] اما ندامت يك وقت است كه انسان پشيمان ميشود كه چرا اين كار را كرده يك وقت نادم است كه الآن عذاب ميآيد ما چه كنيم اين ندم و ندامت براي خوف از عذاب است نه براي زشتيِ كارهاي قبل. در سورهٴ مباركهٴ نساء» قبلاً گذشت كه توبه محدودهاي دارد؛ آيه هفده سورهٴ نساء» اين بود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ آيه هجده دارد كه ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ حالا خطر رسيده بگويد من توبه كردم بنابراين اين نَدَم يا توبه نيست يا اگر توبه بود توبه ديرهنگام است اين ﴿فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ أحدالوجهين است يا پشيماناند براي اينكه الآن خطر دارد ميآيد يا نه, پشيمانيشان ديرهنگام است لذا اثر نكرده.
گاهي ممكن است اين سؤال مطرح بشود كه چگونه ناقهاي كه معجزه است به وسيله افراد عادي كشته ميشود. معجزه آن است كه مانند ندارد كسي نميتواند مانند آن بياورد ولي از بين بردن آن در حقيقت معجزه دخيل نيست افرادي را كه وجود مبارك عيساي مسيح به عنايت الهي زنده ميكردند كه فرمود: ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] اگر مردهاي را وجود مبارك مسيح زنده ميكرد اين كار معجزه بود اگر كسي يك فرد عادي باشد مردهاي را زنده كند آن وقت اين نقض اعجاز مسيح(سلام الله عليه) است اما اگر كسي را وجود مبارك مسيح با معجزه احيا كند ديگري او را بكُشد اينكه مخالف با اعجاز نيست براي اينكه آن كسي كه با معجزه حضرت مسيح(سلام الله عليه) زنده شد بعد از مدّتي با موت طبيعي ميميرد كُشتن كسي كه با معجزه حضرت زنده شد اين مخالف با اعجاز نيست اين ناقه هم بعد از مدّتي ميمرد حالا كشتن اين ناقه, عقر اين ناقه كه مخالف معجزه نيست اگر كسي بتواند از سينه اين سنگ صمّاء شتري در بياورد بله آن مخالف معجزه است.
﴿۱۵۶﴾ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ
كمترين آزاري به آن نرسانيد كه عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت.
اگر يوم به عظمت وصف شد معلوم ميشود آن عذاب خيلي است به قدري آن عذاب عظيم است كه يوم را عظيم كرده ظرف را عظيم كرده.
﴿۱۵۵﴾ قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ
گفت اين ناقه اي است كه براي او سهمي (از آب قريه) است و براي شما سهم روز معيني.
كلمه (شرب ) - به كسره شين - به معناى سهمى از آب است. و بقيه الفاظ آيه روشن است و تفصيل داستان آن جناب در سوره هود گذشت.
معجزه هيچ پيامبري نه در گذشته سابقه دارد نه در آينده الي يوم القيامه به وسيله بشر عادي انجام خواهد شد. اگر پيامبري در يك عصر و مصري معجزه آورد اين معجزه يك امر الهي است نه در گذشته دور بشري ميتوانست مثل او بياورد نه الي يوم القيامه بشري مثل اين ميتواند بياورد البته انبيا و اوليا ميتوانند مثل اين بياورند زيرا اگر يك بشر عادي در گذشته اين كار را ميكرد يا در آينده مثلاً بتواند از سينه كوه شتري خارج بكند معلوم ميشود اين علم است راه فكري دارد اگر علم بود و راه فكري داشت و كسي مدّعي نبوّت بود و اين را آورد ميگفتند تو اين علم را داشتي تو اين درس را خواندي يا اين فكر را داشتي ديگران نداشتند محال يعني محال تنها قرآن نيست كه هيچ كس مثل او نميتواند بياورد عصاي موسي اينچنين است راه عيسي اينچنين است راه نوح اينچنين است هيچ ممكن نيست كه معجزه را يك بشر عادي بتواند بياورد وگرنه ميشود علم.
در سورهٴ مباركهٴ اسراء» گذشت كه اين يك آيه حسّي بود ﴿وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ يك معجزه روشن بود يك معجزه حسّي بود
Some understand this verse to mean that there was a certain day on which the she-camel would drink, while others interpret it to mean that the people and the she-camel would have a certain portion of drink (Q, Ṭ ) , so that it would mean, She shall have an amount of water, and you shall have an amount of water.”
﴿۱۵۳﴾ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ
گفتند (اي صالح) تو عقل خود را از دست داده اي.
بعضى از علما گفته اند: كلمه (سحر) به معناى بالاى شكم است و مسحر كسى است كه داراى جوف و شكم باشد، در نتيجه مسحر در آيه كنايه مى شود از اينكه تو نيز مانند ما بشرى هستى مى خورى و مى نوشى. بنابر اين، جمله (ما انت الا بشر مثلنا) تأكيد همان كلمه مى شود.
بعضى ديگر گفته اند مسحر به معناى كسى است كه داراى سحر يعنى ريه باشد، آن وقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما نفس مى كشى.
﴿۱۵۲﴾ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ
همانها كه در زمين فساد ميكنند و اصلاح نميكنند.
﴿۱۵۱﴾ وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ
و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد.
﴿۱۴۹﴾ وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَارِهِينَ
شما از كوهها خانه هائي ميتراشيد و در آن به عيش و نوش ميپردازيد.
فره (بر وزن فرس) به معنى خودپسندى است اسم فاعل آن فره (بر وزن كتف) آيد. فراهة به معنى حذاقت، خفّت و ماهر بودن و نشاط است اسم فاعل آن فاره است چنانكه در مجمع گفته [شعراء:149]. فارِهينَ» را حاذقين و ماهرين معنى كردهاند يعنى از كوهها خانهها مىتراشيد در حاليكه در اين كار ماهريد بعضى آنرا متكبران معنى كردهاند. ناگفته نماند: فراهة به معنى سبكى و نشاط نيز آمده است لذا بعيد نيست كه مراد از آن در آيه آسودگان باشد كه نوعى سبكى است و در آيه ديگر به جاى فارِهين» آمِنين» آمده [حجر:82]. و هر دو آيه درباره قوم ثمود است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن به كار رفته و فارهين - فرهين» هر دو خوانده شده است.
وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ﴿۸۰﴾اصحاب الحجر (قوم ثمود) پيامبران را تكذيب كردند. (۸۰)
وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿۸۱﴾ما آيات خود را براي آنها فرستاديم ولي آنها از آن روي گرداندند. (۸۱)
وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا آمِنِينَ ﴿۸۲﴾آنها خانه هاي امن و اماني در دل كوهها ميتراشيدند. (۸۲)
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ ﴿۸۳﴾اما سرانجام صيحه (مرگبار) صبحگاهان آنها را فرو گرفت. (۸۳)
فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۸۴﴾و آنچه را بدست آورده بودند آنان را از عذاب الهي نجات نداد. (۸۴)
Al-R ā z ī observes that this sūrah shows how the ʿĀ d for domination and glory, while the Thamūd were seduced by the material comforts of the world, deviations that represent the two sets of vices present in the irascible and concupiscent soul, respectively.
﴿۱۴۸﴾ وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ
در اين زراعتها و نخلهائي كه ميوه هايش شيرين و رسيده است.
This is is an elaboration of in what is here” (26:146). Although gardens include palms, he mentioned palms separately because of their significance to them.Ṭalʿin palms is equivalent to blossoms in other trees.Haḍīm has been defined as overlapping and joined together.”
طلع
طلوع و مطلع به معنى آشكار شدن است. طَلَعَ الشَّمْسُ وَ الْكَوْكَبُ
به ميوه و غنچه و گل طلع گفته مىشود كه از درخت ظاهر مىشود. [انعام:99].
در مجمع فرموده: طلع اولين ظهور ميوه خرماست . اين كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته، سه بار در ميوه خرما. و آيه [صافات:65] درباره درخت زقّوم است.
أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ اَّقُّومِ ﴿۶۲﴾ آيا اين (نعمتهاي جاويدان بهشت) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم؟! (۶۲)
إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ ﴿۶۳﴾ ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم. (۶۳)
إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ﴿۶۴﴾ درختي است كه از قعر جهنم ميرويد! (۶۴)
طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ ﴿۶۵﴾ شكوفه آن مانند كله هاي شياطين است. (۶۵)
فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶﴾ آنها (مجرمان) از آن ميخورند و شكم خود را از آن پر ميكنند. (۶۶) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِيمٍ ﴿۶۷﴾ سپس روي آن آب داغ متعفني مينوشند. (۶۷)
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ ﴿۶۸﴾سپس بازگشت آنها به سوي جهنم است. (۶۸)
﴿۱۹۹﴾ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ
و او آنرا برايشان ميخواند به آن ايمان نميآوردند.
فرمود ما شما را كه بدون سرمايه خلق نكرديم ما شما را با سرمايه اوّليه خلق كرديم (يك) اين حرفهاي ما هم هماهنگ با زبان فطرت شماست (دو) به شما گفتيم سرمايه را داديم كالا را ميدهيم با اين تجارت كنيد ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾، يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ : اميد به تجارتى بسته اند كه هرگز زوال نمى پذيرد﴾[23] (چهار) يك عدّه متأسفانه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ: (اين) تجارت براي آنها سودي نداده ﴾
به شما روحي دادم كه اين روح مستويالخِلقه است نقصي در او نيست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[25] ممكن است دست و پاي كسي كج و معوج باشد ولي روح افراد اينچنين نيست.
خب سؤال: استواي خلقت روح به چيست؟ روحي كه مجرّد است دست و پا ندارد مستويالخلقه است يعني چه؟
معناي تسويه و استواي آفرينش روح اين است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا- سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد ﴾ من اين روح را با سرمايه خلق كردم اين ميفهمد ظلم بد است اين ميفهمد عدل خوب است اين كودك چرا از ظلم بدش ميآيد گريه ميكند چرا از نوازش و عدل و احسان خوشش ميآيد ميخندد براي اينكه داراي سرمايه است اينچنين نيست كه او لوح نانوشته باشد
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾ و سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، (۷)
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾ سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است (۸)
ما اين سرمايه را به او داديم حالا اين سرمايه را بايد بگيرد و تحصيل كند و بالا بيايد
يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه شيطان اولاً اِحرام ميبندد همين حرامي احرام ميبندد تا وارد قلب بشود به استناد همان آيه ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ: پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) ميافتند و (در پرتو ياد او راه حق را ميبينند و) بينا ميگردند. ﴾[37] افرادي كه بينا هستند اهل بصيرتاند و عقلشان تام است اينها هميشه كشيك ميدهند مراقباند ديگر، ميبينند اين كسي كه احرام بست و دارد طواف ميكند دور كعبه دل اين حرامي است ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ: طائف: طواف كننده﴾ با استعاذه به هر وسيله است شيطان را طرد ميكنند اين كعبه را و اين حرم و اين حريم را حفظ ميكنند اما بيگانهاي كه غافل است ميبيند همين حرامي احرام بسته دارد اطراف كعبه دل طواف ميكند ﴿طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾ تا ببيند چه وقت در كعبه باز ميشود وقتي وارد كعبه دل شد اين بيان نوراني حضرت امير بود در نهجالبلاغه كه اولاً آشيانه ميسازد مرغي كه بخواهد جايي تخمگذاري بكند آشيانه ميسازد, آشيانه ميسازد فَباض» آنجا بيضه و تخمگذاري ميكند و فَرَّخَ» اين بيضه و اين تخم را به صورت جوجه در ميآورد وقتي آشيانه ساخت، تخمگذاري كرد و اين تخمها را جوجه كرد، و دَّبَّ و دَرَج» اينكه ميبينيد بعضيها هيچ آرامش ندارند نه در نماز نه در غير نماز خاطرات از اين طرف از آن طرف ميلولد اين دَبيبِ وساوس شيطاني است دَبَّ يعني دابّهگونه يعني همين طور كه ميبينيد يك مرغ اين طرف و آن طرف ميكند يك بچه اين طرف و آن طرف ميكند اين را ميگويند دابّه, دبّ يعني دابّهگونه فضاي قلب را گرفته و دَرَج» اين دابّهها اين دارجها كلّ فضاي ذهن را آشفته ميكنند وقتي كه آشفته كردند فضاي دل را مسخّر كردند تمام اين نيروها را تسخير ميكنند وقتي تسخير كردند آنگاه فَنظر بأعينهم و نَطَق بألسنتهم»[38] آنجا ذات اقدس الهي ميفرمايد: كنت سمعه . و بصره»[39] كذا و كذا, اينجا هم صار الشيطان سمعه و بصره» فَنظر بأعينهم» از آن به بعد شيطان با چشم اينها نگاه ميكند چون اينها را به بند كشيده ديگر و نَطَق بألسنتهم» در بعضي از بياناتي كه به وجود مبارك حضرت امير اعتراض كردند كه اين در خطبه ديگر است حضرت فرمود شيطان با زبان تو حرف زد[40] گاهي انسان, شيطاني سخن ميگويد شيطاني عمل ميكند.
اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ اَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.
شناخت پيروان شيطان:
منحرفان، شيطان را معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دل هاى آنان تخم گذارد، و جوجه هاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم هاى آنان مى نگريست و با زبان هاى آنان سخن مى گفت. پس با يارى آنها بر مركب گمراهى سوار شد و كردارهاى زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد، مانند رفتار كسى كه نشان مى داد در حكومت شيطان شريك است و با زبان شيطان، سخن باطل مى گويد
﴿۱۹۸﴾ وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ
هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم (غير عرب) نازل ميكرديم.
به هر حال ظاهر سياق مى رساند كه اين دو آيه متصل به جمله (بلسان عربى مبين ) است، پس در حقيقت اين دو آيه مى خواهند همان جمله را تعليل كنند، در نتيجه معنا چنين مى شود: ما آن را به زبان عربى آشكار و واضح الدلاله نازل كرديم، تا بدان ايمان آورند و ديگر تعلل نورزند، به اينكه ما آن را نمى فهميم و اگر ما آن را به بعضى از افراد غير عرب نازل مى كرديم، اين بهانه برايشان باقى مى ماند و آن را رد نموده به بهانه اينكه نمى فهميم چه مقصودى دارد، ايمان نمى آوردند.
پس مراد از نزول آن بر بعضى افراد عجمى نزولش به زبان غير عربى است و اين دو آيه و آيه بعدى آن معنايى را مى رساند كه آيه (و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته اعجمى و عربى قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء و الّذين لا يؤمنون فى آذانهم وقر و هو عليهم عمى ) در مقام افاده آن است.
سوره ۴۱: فصلت
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ ﴿۴۴﴾
هر گاه آن را قرآني عجمي قرار ميداديم حتما ميگفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟ آيا قرآن عجمي از پيغمبري عربي درست است ؟ بگو: اين براي كساني كه ايمان آورده اند هدايت و درمان است، ولي كساني كه ايمان نميآورند گوشهايشان سنگين است، گوئي نابينا هستند و آن را نميبينند، آنها همچون كساني هستند كه از راه دور صدا زده ميشوند. (۴۴)
بعضى گفته اند معنايش اين است كه اينان اين قدر عناد دارند كه حتى اگر ما اين قرآن عربى را با نظم خارق العاده اى كه دارد بر بعضى افراد غير عرب كه از تكلم به عربى ساده نيز عاجزند نازل مى كرديم و آن شخص غير عرب اين قرآن را براى اينان مى خواند، و صحيح و خارق العاده هم مى خواند، باز هم به آن ايمان نمى آوردند، با اينكه هم صحيح خواندن او معجزه بود و هم خود قرآن معجزه است.
ولى اين حرف صحيح نيست، براى اينكه اگر بنا باشد رعايت مناسبت مقام بشود، اتصال دو آيه مورد بحث به جمله (بلسان عربى مبين ) بيشتر بايد رعايت شود، تا اتصال آن دو به مسأله عناد و لجاجت كفار، كه توضيحش گذشت.
بعد فرمود اينها به قدري خشناند كه ما همه بهانهها را از دست اينها گرفتيم اگر همين كتاب را به زبان ديگر نازل ميكرديم اينها بهانه ميآورند كه اينكه عجمي است اينكه عربي نيست ما اين را نميفهميم اما اين بهانه را هم از دست اينها گرفتيم اينها كاملاً ميفهمند به زبان اينها حرف زديم ما كه از اينها آن عليّ حكيم را نخواستيم ما از اينها همين عربي مبين را خواستيم كه شرك باطل است ظلم باطل است انحراف باطل است كذب باطل است همه اينها باطل است دين حق است پذيرش توحيد حق است عدالت حق است رعايت حقوق ديگران حق است اينها را خواستيم
اگر ما اين را بر يك پيغمبر غير عرب نازل ميكرديم (يك) به زبان غير عربي نازل ميكرديم (دو) شما بهانه بيجا ميآورديد (سه) در سورهٴ مباركهٴ فصلت» اين مضمون هست؛ آيه 44 سورهٴ فصلت» اين است ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ﴾ يعني آيا عربي و عجمي همتاي هماند ما عربي ميفهميم اينكه عجمي است ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فرمود اگر ما غير عربي ميآورديم اينها بهانه داشتند در حالي كه هيچ حجتي ندارند براي اينكه ما با زبان فطرت حرف زديم ما ميگوييم ظلم نكنيد اينكه فارسي و تازي ندارد ميگوييم موحّدانه زندگي كنيد خداوند را عبادت كنيد شما را آفريده جهان را آفريده اين ديگر تازي و فارسي ندارد اينكه عبري و سرياني ندارد ما با زبان فطرت سخن گفتيم و اين زبان فطرت دلپذير است و شما بايد ميپذيرفتيد ولي ما در اثر لجوج بودن شما اين بهانه را هم از دست شما گرفتيم به زبان عربي مبين سخن گفتيم
خب پس اين دو كار شده يعني قرآن به زبان عربي است فرهنگش هم به زبان فطرت است اين دو كار را كرديم حالا آن بيگانه آمده هم زبان فطرت را گرفت هم اين عربي مبين را
﴿۱۹۷﴾ أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ
آيا همين نشانه براي آنها كافي نيست، كه علماي بني اسرائيل به خوبي از آن آگاهند.
ضمير در (يعلمه ) به خبر قرآن يا خبر نزول آن بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بر مى گردد و معنايش اين است كه آيا اطلاع علماى بنى اسرائيل از خبر قرآن و يا نزول آن بر تو كه به عنوان بشارت در كتب انبياى گذشته آمده، آيتى نيست براى مشركين بر صحت نبوت تو؟ با اينكه يهود همواره به يكديگر به آمدن دين تو بشارت داده و براى دشمنان، خط نشان مى كشيدند، كه اگر آخرين پيامبر ما آمد، چنين و چنان خواهيم كرد و انتقام خود را از شما خواهيم گرفت، همچنان كه در تفسير آيه (و كانوا من قبل يستفتحون على الّذين كفروا) به اين معنا تصريح فرموده و به همين جهت عده زيادى از علماى يهود در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) اسلام آورده، اعتراف كردند به اينكه اين همان پيامبرى است كه كتب قبل به آمدنش نويد داده بود و اين سوره هم از سوره هاى اولى است كه در مكه و قبل از هجرت نازل شده و عداوت يهود با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) هنوز بر ملا نشده و شدت نيافته بود و اميد آن مى رفت كه اگر مشركين بروند و از ايشان شهادت بخواهند اقلا به پاره اى از معلومات خود كه در اين باره دارند اعتراف كنند، و حتى اگر شده بطور كلى او را تصديق نمايند.
سوره ۲: البقرة
وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۸۹﴾
و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد و از ديرباز [در انتظارش] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى جستند ولى همين كه آنچه [كه اوصافش] را مى شناختند برايشان آمد انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافران باد (۸۹)
عدّه زيادي از علماي بنياسرائيل علماي يهود علماي مسيحي كه اسلام را پذيرفتند اينها هم گواهي ميدهند كه اين حرفها در كتابهاي آسماني گذشته هست ﴿أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾
فرمود اين كتاب، خودش معجزه است براي تحدّي مكرّري كه ما كرديم از كلّ قرآن از ده سوره از يك سوره اينها عاجز شدند (اين يك) اخبار غيبي را ما در اينجا آورديم آن درسخواندهها اخبار غيبي نداند چه رسد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) (اين دو) سوم هم اين است كه علما و دانشمندان اهل كتاب كه ايمان آوردند همهشان ميدانند ﴿أَوَ لَمْ يَكُن لَهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خب اينها كه ايمان آوردند اين يهوديها كه ايمان آوردند اين مسيحيها كه ايمان آوردند كم نبودند اينها همهشان ميدانند كه اين حرفها در تورات بود در انجيل بود. در سورهٴ مباركهٴ اعراف فرمود ما اين حرفها را در تورات گفتيم در انجيل گفتيم توراتشناسها ميدانند انجيلشناسها ميدانند فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ﴾[19] بعضي از احكام فقهي كه اسلام گفته بود و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند در تورات بود آن وقت چاپ كه نبود كتاب در دسترس همه نبود برخي از عالمان يهود اين را پنهان كرده بودند آيه نازل شد كه ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[20] خب چرا اين توراتها را در خانههايتان پنهان كرديد در بياوريد ببينيد همين كه ما ميگوييم هست يا نيست؟! شما اگر اهل توراتايد خب نشان بدهيد ديگر شما كه اين را در خانههايتان پنهان كرديد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ خب كسي كه اُمّي است از گذشته خبر ميدهد از چند هزار سال قبل خبر ميدهد خبرهايي كه در كتابهاي شما هست پس عالمان يهود و مسيحي كه منصف بودند و ايمان آوردند اينها شهادت ميدهند پس اِخبار غيب از يك سو, وجود اين مطالب در تورات و انجيل از سوي ديگر, گواهي علماي يهود از سوي ديگر, خود معجِز بودن قرآن كريم از سوي ديگر، اينها كافي است نشان ميدهد كه اين تَنزيل ربّ العالمين» است لذا در صدر اين سوره كه فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾[21] با اين بيانات آن متن شرح ميشود ﴿وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾
﴿۱۹۶﴾ وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ
و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است.
ضمير (انه ) به قرآن بر مى گردد و يا به نزول آن بر قلب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، و كلمه (زبر) جمع زبور است، كه به معناى كتابست، و معناى آيه اين است كه خبر آمدن قرآن و يا نزولش بر تو، در كتب گذشتگان از انبياء آمده بود.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به معانى قرآن و آن معارف كليه اى كه در قرآن است بر مى گردد و معنا اين است كه معارف قرآنى در كتب انبياى گذشته نيز بود.
ولى دو اشكال بر اين وجه وارد است :
اول اينكه : مشركين ايمانى به انبياى گذشته و كتب ايشان نداشتند، تا عليه ايشان احتجاج شود به اينكه معارف قرآن از توحيد و معاد و غيره در كتب انبياى ديگر نيز بوده، به خلاف معنايى كه ما كرديم، كه اين اشكال متوجه آن نمى شود، براى اينكه در اين صورت آيه شريفه به مشركين خبرى غيبى مى دهد و مى فرمايد اگر در اين كتاب شك داريد برويد و از اهل كتاب بپرسيد، چون خبر آمدن اين كتاب، در كتب انبياى گذشته موجود است.
دوم اينكه : اين توجيه با آيه بعدى نمى سازد؛ زيرا علماى بنى اسرائيل هيچ آگاهى به معارف عاليه قرآن نداشتند.
فرمود اين حرفها را ما در كتابهاي انبياي قبلي هم گفتيم هم اصلِ مطالب را گفتيم هم جريان قرآن را كه در آخرامان قرآني خواهد آمد در كتابهاي انبياي قبلي گفتيم اگر شما ميبينيد وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[26] همين است(صلّي الله عليه و آله و سلّم). مبشِّر به كسي ميگويند كه حرفِ جديد دارد فرمود قرآن يك حرف جديدي دارد نظير تورات نيست نظير انجيل نيست نظير صُحف نيست نظير زبور نيست اگر همان حرفها باشد كه تبشير ندارد اگر وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) بشارت ميدهد براي آن است كه در اسلام يك خبر جديدي است يك مطلب تازهاي است اگر عين همان مطالب قبلي باشد كه جا براي تبشير ندارد به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اگر كتابي است خب مشابه همين كتاب مطالب همين كتاب بدون كم و زياد يكي ديگر هم نوشته خب ديگر بشارت, بشارت ندارد اما وقتي ميگويند بشارت بده, مژده بده معلوم ميشود يك خبر جديدي است يك مطلب تازهاي است كه در قرآن است و در كتابهاي انبياي قبلي نيامده يعني نه تنها رسالت و نبوّت ادامه دارد حرف جديدي را هم به همراه دارد فرمود: ﴿إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ﴾ در زبورها و كتابهاي انبياي گذشته آمده علماي بنياسرائيل هم ميدانند پس حرفي است كه ما گذشته گفتيم و همين جريان را خبر داديم و انبياي قبلي هم باخبر بودند و به امّتهايشان هم گفتند و بشارت هم دادند منتها حالا بعضي از قصّهها در قرآن كريم آمده بعضيها نيامده.
يكي اينكه قصص بعضي از انبيا آمده بعضي از انبياي ديگر نيامده اين را در چند جاي قرآن فرمود[27] اصلِ كلي اين است كه ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[28]
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ ﴿۲۴﴾
ما تو را بحق بشارتگر و هشداردهنده گسيل داشتيم و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در آن هشداردهنده اى گذشته است (۲۴)
اما ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[29] انبيا فراواناند آنها كه آن طرف آب شرقياند يا آن طرف آب غربياند شما دسترسي نداريد قصّه انبيا را مطرح ميكنيم كه شما عبرت بگيريد﴿فسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[30] خب اگر آن طرف آب غرب آن طرف آب شرق انبيايي بودند چه اينكه يقيناً بودند شما چگونه دسترسي داريد كه ما بگوييم آن طرف اقيانوس اطلس يا آن طرف اقيانوس كبير كساني بودند. آن وقتي كه اين آيات نازل شده بود دسترسي نبود الآن كه دسترسي هست آنها از بين رفتند و خاك شدند سودي ندارد اگر ميفرمود ما چند هزار سال قبل در خاوردور يا باختردور امّتي را داشتيم الآن كه راه براي تحقيق نيست بنابراين نه براي سابقين اثر داشت نه براي لاحقين سودمند بود.
تا انديشه هست تا فكر هست, وحي هست اين اصل كلّي، ممكن نيست جايي بشر زندگي كند و وحي الهي نباشد اين ممكن نيست در كرات ديگر هم همين طور است اگر منظومهاي, سيّارهاي كشف بشود و بعد معلوم بشود كه در آن انديشمندي زندگي ميكند يقيناً پيغمبر دارد اين اصل كلي
هيچ جايي نيست كه انديشه باشد و وحي نباشد براي اينكه اگر انديشمندي هست يعني انساني هست راهنما ميخواهد , انسان انديشهاش و عقلش يك چراغ خوبي است خب چراغ بدون صراط مشكل را حل نميكند شما حالا آفتابي هم در دستتان باشد وقتي راه نباشد كجا را ميخواهي ببيني عقل ذرّهاي در مهندسي دين سهمي ندارد؛ نه موضوع را آفريده نه محمول را آفريده نه رابطه موضوع و محمول را ميشناسد عقل كه دينساز نيست قانونگذار نيست عقل يك چراغ خوبي است راه را انبيا نشان ميدهند موضوعات را خدا آفريد محمولات را خدا آفريد انسان را خدا آفريد رابطه انسان با جهان را خدا آفريد رابطه جهان بعضها با بعض را خدا آفريد او بايد دين تعيين كند ذرّهاي از ذرّات دين به دست عقل نيست عقل يك چراغ خوبي است
جناب زمخشري در كشاف نقل ميكند كه به همين آيه استدلال شده كه قرائت در نماز به فارسي و غير عربي جايز است چرا؟ براي اينكه خدا در قرآن فرمود ما قرآن را در كتابهاي انبياي پيشين گفتيم اين اصل اول, كتابهاي انبياي پيشين يا عِبري بود يا سرياني بود يا بالأخره عربي نبود اين دو, اينكه خدا ميفرمايد ما قرآن را در كتابهاي ديگر گفتيم معلوم ميشود كه بيان قرآن به زبان غير عربي هم قرآن است اين سه و ما هم موظفيم در نماز قرآن بخوانيم يعني حمد بخوانيم اين چهار پس اگر كسي حمد را به عِبري يا سرياني بخواند قرآن خوانده است اين پنج اين توهّم ناروايي است كه جناب زمخشري اين را در كشاف نقل كرده[31] منتها البته پذيرش نكردند. اين استدلال, استدلال ناتمام است ﴿وَإِنَّهُ﴾ يعني ما مطالب قرآن را در كتابهاي ديگر گفتيم يا در كتابهاي انبيا گفتيم قرآني با آن شرايط خواهد آمد معنايش اين نيست كه ما مطالب اين سوَر را در كتابهاي انبياي قبلي گفتيم تا شما بگوييد كه اگر اين مطالب به زبان عِبري يا زبان سرياني [يا غير اينها] گفته بشود باز قرآن است اين استدلال ناتمام است به هر تقدير فرمود علماي بنياسرائيل ميدانند منتها كتمان ميكنند.
﴿۱۹۵﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ
آنرا به زبان عربي آشكار نازل كرد
(بلسان عربى مبين ) - يعنى به لسانى عربى كه در عربيتش ظاهر و آشكار است، و يا مقاصد را با بيان تمام بيان مى كند، و جار و مجرور (بلسان ) متعلق است به كلمه (نزل ) در آيه قبلى، يعنى روح الامين آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد.
بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه متعلق باشد به كلمه (منذرين ) كه در اين صورت معنا چنين مى شود: روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرد، تا تو نيز در زمره منذرين از عرب باشى، مانند: هود و صالح و اسماعيل و شعيب (عليهما السلام)، ولى وجه اول بهتر است.
ذات اقدس الهي ميفرمايد ما از عربي مبين كه نازلترين مرحله است كه جمال محسوس است تا عليّ حكيم و از عليّ حكيم تا عربي مبين اين را مهندسي كرديم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[6]
ذرّه يعني ذرّهاي از اول تا آخر قرآن كريم سهم پيغمبر نيست او فقط گيرنده خوبي است سازنده, گوينده, تنظيمكننده همه و همه خداي سبحان است حضرت ميشنود تحويل ميگيرد از عربي مبين تا عليّ حكيم از عليّ حكيم تا عربي مبين همه را تحويل ميگيرد ميفهمد باور ميكند و منتشر ميكند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ يك بخشاش را خودش بگويد يك بخشاش را ديگري از اين به بعد اين حقايق را كه گرفته, ميپروراند تنظيم ميكند تدريس ميكند تعليم ميكند اما در اين عمود هيچ سهمي ندارد فقط پذيراست و مستمع خوبي است ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾.
پرسش: اگر عين همان كلمات است چه اشكالي داشت كه اطرافيان پيغمبر هم بشنوند
پاسخ: خب بله با اين زبان مادّي و جسماني كه نبود عين همان كلمات است منتها فرمود بر قلب نازل شده نه بر گوش، اينچنين نيست كه ديگري حرف ميزند با همين آهنگ مادي حرف ميزند خب همه ميشنوند و اما وقتي وجود مبارك موساي كليم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[19] ميشنود خيلي از همراهانش كه آنجا بودند خب نميشنيدند آن نار را فقط موساي كليم ديد ديگران نميبينند اگر از درون است نه از بيرون خب ديگري چطور بشنود منتها وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) شامّه درونياش ميگويد ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[20] اينكه با شامّه بيروني استشمام نكرده اگر شامّه بيروني بود آنها كه پيراهن دستشان بود هنوز نشناختند آنها كه ديدند نشناختند بعدها خود حضرت را شناختند آنها ديدند و نشناختند پيراهن دستشان بود نشناختند, پيراهن را تحويل گرفتند نشناختند اين از هشتاد فرسخي ميگويد من بوي يوسف ميشنوم اين معلوم ميشود با شامّه بيروني نيست ديگر. آنكه در سورهٴ مباركهٴ حج» دارد كه ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[21] همين است ديگر؛
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾
آيا در زمين گردش نكرده اند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينه هاست كور است (۴۶)
چشمِ باطن وقتي بينا باشد آدم ميبيند گوش باطن وقتي شنوا باشد ميشنود شامّه باطن وقتي بويايي داشته باشد استشمام ميكند فرمود اين مجموعهاي كه يك طرفش عليّ حكيم يك طرفش عربي مبين است اين مجموعه در قلب مطهّر تو آمده ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾.
روايات، معارف و احكام و حِكمي است كه ذات اقدس الهي به خود حضرت و به اهل بيت به وسيله پيغمبر فرمود آن وقت الفاظش را خود اينها مطابق مصالحي كه ميدانند تنظيم ميكنند و ميگويند لذا لفظها معجزه نيست لذا روايات را انسان بيوضو ميتواند دست بزند حديث قدسي هم بشرح ايضاً منتها حديث قدسي معانياش هست لفظش هم از طرف ذات اقدس الهي است علي المشهور لكن لفظها معجزه نيست. قسم سوم قرآن كريم است كه معنا براي خدا, لفظ براي خدا و لفظ هم معجزه است فرق جوهري قرآن و حديث قدسي و احاديث و روايات همين است ديگر وگرنه همه حكم خداست
حدیث قدسی کلامی است که به باور مسلمانان از سوی خدا بدون به چالش طلبیدن ناباوران (تحدی) و بدون غرض اعجاز به پیامبر وحی شده است.[۲]
از دید مؤمنین به اسلام حدیث قدسی از جهات ذیل با قرآن متفاوت است:
۱. مشتمل بر اعجاز نیست
۲. در نماز به عنوان قرائت کاربرد ندارد.
۳. مسّ آن بدون طهارت جایز است.[۳]
در آغاز سورهٴ مباركهٴ زخرف» دارد كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[14] انسان تا عليّ حكيم را نداند عربي مبين را همين طوري ترجمه ميكند ولو در يك آيه ده صفحه چيز بنويسد اين ترجمه است اما وقتي عليّ حكيم پشتوانه عربي مبين بود آن وقت اين ميشود تفسير آن وقت عليّ حكيمها را به هم مرتبط ميكند عربي مبينها را به هم مرتبط ميكند عليّ حكيمها را بر عربي مبين منطبق ميكند عربي مبين را تحت عليّ حكيم مندرج ميكند اين ميشود الميزان، فرمود اين تَنزيل ربّ العالمين است از جاي دور هم آمده ما اين را آويختيم نه انداختيم يك طرفش هم به دست ماست كه طرفه بيد الله»[15] بعد فرمود ما مستقيماً اين طناب را در قلب مطهّر تو انداختيم چه كسي اين طناب را آورده؟ جبرئيل آورده اما تو هم به همراه اين طنابي نه اينكه آنجا كه جبرئيل آوردي فقط تو درك ميكني تو همين طناب را گرفتي بالا آمدي تا آنجا كه دستِ من است نزديك شدي آنجا كه در دست و در دسترس جبرئيل نبود تو آمدي براي اينكه جبرئيل گفت: لو دنوت انملة لاحترقت»[16] چون طرفه بيد الله» است طبق آن حديث ثقلين, بنابراين تو ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[17] كه اين ميشود علم لدنّي ـ علم لدنّي يعني علم لدنّي ـ يعني آنجايي كه بين خالق و مخلوق هيچ كسي واسطه نيست وگرنه ميشود عند» نه لَدُن», لدن» يعني سرچشمه يعني آنجايي كه بين عبد و معبود هيچ بيگانهاي واسطه نيست فرمود آنجا اين را تو تلقّي ميكني ما به تو ميگوييم. غرض اين است كه آنجايي كه عليّ حكيم است آنجا را جبرئيل هم نياورده آنجا را مستقيماً ذات اقدس الهي به قلب مطهّر پيغمبر القا كرده تا اين عربي مبين.
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾[3] همه مراحل سهگانه، متكلّم خداست
در بخشي از مراحل قرآن كريم جبرئيل(سلام الله عليه) حضور دارد در بخشي از مراحل برتر و بالاتر جبرئيل(سلام الله عليه) حضور ندارد آنجا كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[5] معلوم ميشود كه بعضي از مراحل بلاواسطه است بعضي مِن وراء حجاب است نظير آنچه براي موساي كليم(سلام الله عليه) اتفاق افتاده برخي از مراحل هم از قبيل ارسال رسول است نظير توفّي كه هر كس ميميرد جان او را خدا ميگيرد فقط ذات اقدس الهي مُميت بالاصاله و متوفّي بالاصاله است منتها برخي از متوفّاها خدا را مشاهده ميكنند نظير خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) برخيها عزرائيل(سلام الله عليه) را مشاهده ميكنند برخيها فرستادهها و مأموراني كه زيرنظر عزرائيل(سلام الله عليه)اند را مشاهده مي كنند كه فرمود:﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[6] بنابراين در بخشهاي وحي هيچ سهمي براي غير خدا نيست فقط اين قوانين كلي و اصول كلي كه معارف غيبي است به وسيله ذات اقدس الهي به قلب مطهّر پيغمبر القا شده است بخشي به وساطت جبرئيل, بخشي بلاواسطه.
از عليّ حكيم تا عربي مبين در قلب مطهر حضرت معصومانه وارد ميشود چون فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[9] نگهداري, نگهباني, ضبط و حفظ آن حضرت هم معصومانه است ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[10] بعد از دريافت معصومانه (يك) و ضبط و نگهداري معصومانه (دو) نوبت به ابلاغ و املاء و انشاء ميرسد لبان مطهر آن حضرت معصوم است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[11] (سه) اين مراحل سهگانه كه معصومانه شد اين وحي، معصومانه به جامعه رسيده است بدون كم و بدون زياد از آن به بعد مردم يا ميپذيرند يا نميپذيرند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ وحي محرَّفي به جامعه رسيده باشد.
﴿۱۹۴﴾ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ
تا از [جمله] هشداردهندگان باشى
(لتكون من المنذرين ) - يعنى تا آنكه از داعيان به سوى خداى سبحان باشى، مردم را از عذاب او بيم دهى، آرى در عرف و اصطلاح قرآن، مقصود از منذر مطلق دعوت كنندگان به سوى خداست، نه خصوص پيامبر و رسول، خداوند متعال درباره مؤمنين جن فرموده :
سوره ۴۶: الأحقاف - جزء ۲۶
و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين
و چون تنى چند از جن را به سوى تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند پس چون بر آن حاضر شدند [به يكديگر] گفتند گوش فرا دهيد و چون به انجام رسيد هشداردهنده به سوى قوم خود بازگشتند (۲۹)
، و درباره دانش آموزان علوم دين، كه ايمان به خدا و دين دارند فرموده : (ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم ).
و اگر در آيه مورد بحث انذار را غايت و هدف از نازل كردن قرآن معرفى كرده، نه نبوت و رسالت آن جناب را، براى اين بوده كه هر چند نبوت آن جناب نيز نتيجه انزال كتاب است، ولى چون سياق آيات، سياق تهديد است، لذا اين را نتيجه و هدف قرار داد.
﴿۱۹۳﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ
روح الامين آن را بر دلت نازل كرد
ما حرف را معصومانه گفتيم (يك) در تمام اين مسير فرشتگان اسكورت كردهاند كه كسي كم يا زياد نكند (دو) به قلب مطهّر پيغمبر معصوم(عليه آلاف التحيّة و الثناء) رسيد (سه) از لبان معصومانه آن حضرت به سطح جامعه رسيد بدون تحريف بدون كم يا زياد (چهار) از آن به بعد يا ايمان يا كفر همان چيزي كه از زبان بيزباني ذات اقدس الهي صادر شده است عين آن به گوش مردم رسيد حالا از آن به بعد يا ميپذيرند يا نميپذيرند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ اين وسطها كم شده باشد زياد شده باشد تحريف شده باشد از آن به بعد كه به مردم رسيده است مردم مختارند.
مراد از (روح الامين ) جبرئيل (عليه السلام) است، كه فرشته وحى مى باشد، به دليل آيه (من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه ) و در جاى ديگر او را روح القدس خوانده، فرموده : (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ) كه ما در تفسير دو سوره نحل و اسراء بحثى پيرامون معناى روح گذرانديم.
و اگر جبرئيل را امين خواند، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه او مورد اعتماد خداى تعالى و امين در رساندن رسالت او به پيامبر او است، نه چيزى از پيام او را تغيير مى دهد و نه جابجا و تحريف مى كند، نه عمدا و نه سهوا و نه دچار فراموشى مى گردد، همچنان كه توصيف او در جاى ديگر به روح قدس نيز به اين معانى اشاره دارد، چون او را منزه از اين گونه منقصت ها معرفى مى كند.
شاید برای ما این کمی قابل درک نباشد که چرا جبرئیل را امین بیان میکند. به نظرم به این دلیل باشد که بعدها یا در قبل یهودیان ادعا کردند که جبرئیل خیانت کرده و باید بر فردی از یهود نزول میکرده و این نشده. حتی جالب است که بعضی از اهل سنت بیان میکنند که شیعیان معتقدند که جبرئیل میبایست بر علی نازل میشود ولی معاذالله خیانت نموده است
و اگر فرمود: (نزل به الروح ) براى اين بود كه كلمه (نزل ) را با حرف باء متعدى كند، نه اينكه به قول بعضى باء را براى مصاحبت آورده باشد، تا معناى جمله اين باشد كه قرآن را با معيت جبرئيل نازل كرده، چون در اين مقام عنايت در اين نبوده كه با قرآن كسى هم آمده يا نه، بلكه عنايت تنها در نزول قرآن بوده.
ضمير در (نزل به ) به قرآن برمى گردد، بدان جهت كه كلامى است تركيب شده از الفاظى، و البته آن الفاظ هم داراى معانى حقه اى است، نه اينكه به قول بعضى از مفسرين آنچه جبرئيل آورده تنها معانى قرآن بوده باشد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آن معانى را در قالب الفاظ ريخته باشد، البته الفاظى كه درست آن معانى را حكايت كند.
زيرا همانطور كه معانى از ناحيه خدا نازل شده، الفاظ هم از آن ناحيه نازل شده است، به شهادت آيات زير كه به روشنى اين معنا را مى رسانند، از آن جمله فرموده : (فاذا قراناه فاتبع قرآنه ) و نيز فرموده : (تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحق و نيز آياتى ديگر، و پر واضح است كه الفاظ، خواندنى و تلاوت كردنى است نه معانى.
بى پايه تر از قولى كه نقل كرديم، قول كسى است كه گفته : قرآن، هم به الفاظش و هم به معنايش از منشات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بوده، كه آن را يك مرحله از قلب آن جناب، كه نام آن مرحله روح الامين است، القاء كرده به مرحله ديگر نفس كه نامش قلب است.
بيان مراد از قلب، و چگونگى دريافت وحى بوسيله قلب
و مراد از قلب در كلام خداى تعالى هر جا كه به كار رفته آن حقيقتى است از انسان كه ادراك و شعور را به آن نسبت مى دهند، نه قلب صنوبرى شكل، كه در سمت چپ سينه قرار گرفته است، و يكى از اعضاى رئيسه بدن آدمى است، به شهادت آياتى از قرآن كريم كه ذيلا خاطرنشان مى شود.
در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد و مى فرمايد: (و بلغت القلوب الحناجر) كه معلوم است مراد از آن، جان آدمى است.
و در سوره بقره آن را عبارت دانسته از چيزى كه متصف به گناه و ثواب مى شود. و فرموده : (فانه آثم قلبه قلبش گناهكار است ) و معلوم است كه عضو صنوبرى شكل گناه نمى كند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمى است. و شايد وجه اينكه در جمله (نزل به الروح الامين على قلبك ) پاى قلب را به ميان آورد و نفرمود: (روح الامين آن را بر تو نازل كرد) اشاره به اين باشد كه : رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مى كرده ؟ و از آن جناب آن چيزى كه وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلا دست او، يا ساير حواس ظاهرى اش، كه در امور جزئى به كار بسته مى شود.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) در حينى كه به وى وحى مى شد، هم مى ديد و هم مى شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى و شنوايى اش به كار بيفتد، همچنان كه در روايت آمده، كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مى داد، كه آن را به (رحاء الوحى ) نام نهاده بودند.
پس آن جناب همانطور كه ما شخصى را مى بينيم و صدايش را مى شنويم، فرشته وحى را مى ديد و صدايش را مى شنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى و شنوايى مادى خود را چون ما به كار بگيرد.
و اگر رؤ يت او و شنيدنش در حال وحى عين ديدن و شنيدن ما مى بود، بايستى آنچه مى ديده و مى شنيده ميان او و ساير مردم مشترك باشد و خلاصه اصحابش هم فرشته وحى را ببينند و صدايش را بشنوند و حال آنكه نقل قطعى اين معنا را تكذيب كرده و حالت وحى بسيارى از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيت به وى دست داده و جمعيتى كه پيرامونش بوده اند هيچ چيزى احساس نمى كرده اند، نه صداى پايى، نه شخصى و نه صداى سخنى كه به وى القاء مى شده است.
اين را هم نمى توانيم بگوييم كه ممكن است خداى تعالى در آن حال در حاسه جمعيت تصرف مى كرده و نمى گذاشته كه آنچه را او مى ديده ايشان ببينند و آنچه را او مى شنيده بشنوند و خلاصه امور غيبى همه از اين جهت غيبند كه خدا در حواس ما تصرف كرده، كه نمى توانيم آنها را درك كنيم.
زيرا اگر چنين حرفى را بزنيم، به طور كلى بايد مانند سوفسطائيان بنيان هر تصديق علمى را درهم بكوبيم و نسبت به هيچ تصديقى اطمينان پيدا نكنيم، چون اگر مثل چنين خطاى عظيمى از حواس ما كه كليد همه علوم ضرورى و تصديقات بديهى است، جائز باشد، ديگر چگونه مى توانيم به تصديق (دو دوتا چهارتا) است وثوق داشته باشيم، زيرا ممكن است احتمال دهيم كه حواس ما در درك آن خطا رفته باشد و همچنين نسبت به بديهى ترين قضايا از قبيل سفيدى برف و سياهى زغال تشكيك كنيم.
علاوه بر اين، اين سخن از كسى سر مى زند كه قائل به اصالت حس باشد، يعنى بگويد غير از محسوسات هيچ چيزى موجود نيست و اين خطا از خطاى ديگر فاحشتر است، زيرا در همين عالم شهود به بسيارى از چيزها علم و ايمان داريم، در حالى كه با هيچ يك از حواس خود احساسش نكرده ايم
---------------------------------------------
تحریف ناپذیری قرآن
http://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D8%AF%D9%85_%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86
http://mesbahyazdi.ir/node/4207
https://www.youtube.com/watch?v=e43BehE39Ys
https://www.youtube.com/watch?v=JpGxuUsymtk
https://www.youtube.com/watch?v=OTgZb2SwWN0
عبدالکریم سروش: قرآن چگونه پدید آمد؟ - آیا قرآن تحریف شده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=0c4_w5QL26Y
تحریف ناپذیری قرآن سید کمال حیدری 4
https://www.youtube.com/watch?v=I20_mGsdaIY&list=PLN6aTMT88dQ5yPBo6hmzR598Gh8r2GAxs&index=4
در يك دستهبندي كلي، تحريف هر سخني از جمله تحريف قرآن را ميتوان به دو نوع تحريف معنوي و تحريف لفظي تقسيم كرد. مقصود از تحريف معنوي، برداشت انحرافي از معناي کلام يا تفسير و توجيه يک سخن، برخلاف مقصود گوينده آن است. اين نوع تحريف، قطعاً نسبت به قرآن صورت گرفته است. حضرت علي(عليه السلام) در نهجالبلاغه از وقوع چنين تحريفي در زمان خويش، به خدا شكوه ميبرد(2) و از وقوع آن در آينده نيز خبر ميدهد.(3)
قرآن مجيد نيز از وقوع اين نوع تحريف در كتابهاي آسماني گذشته در آياتي ياد كرده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ؛ نساء:46؛ كلمات الهي را از جايگاههايش منحرف ميسازند»؛ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ؛ مائده:41؛ كلمات الهي را پس از (استقرار) در جايگاههايش منحرف ميكنند»؛ وَيُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ؛ بقره:75؛ سخن خدا را پس از آنكه دريافتهاند، تحريف ميكنند». در آيات و روايات، از نقطه مقابل تحريف معنوي كتابهاي مقدس، با تعبير تلاوت آيات چنانكه شايسته آن است»،(1) ياد شده است.
اما اگر مقصود از آن، تغيير در اعراب كلمات، يا دگرگون شدن الفاظ آيات (جابهجايي يا تغيير الفاظ آنها) و يا كاستي برخي آيات، كلمات و حروف قرآن مجيد در عين محفوظ ماندن اصل آن (از بين نرفتن کل قرآن به عنوان يک کتاب) باشد، اين گونه تغيير و تحريف مورد اختلاف و محل نزاع است.
براي اثبات مصونيت قرآن از تحريف دلايل قرآني، عقلي و مستندات روايي و شواهد تاريخي متعددي ذكر شده.
در میان مسلمانان هیچکس مدعی تحریف به فزونی (به این معنا که چیزی به قرآن اضافه شده باشد) نشده و اجماع بر نفی آن است،[۴] ولی درباره تحریف به کاستی اختلاف نظر وجود دارد و عدهای از مسلمانان مدعی حذف آیات یا کلماتی از قرآن شدهاند.
برخی از معتزله از جمله خیاط معتزلی و ابوعلی جبائی به شیعیان نسبت دادهاند که معتقد به تحریف قرآن هستند. این اتهام پس از تألیف کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب
توسط محدّث نوری شکل تازهای گرفت و عالمان شیعی آثار متعددی در نقد آن کتاب نگاشتند.
فَصْلُ الْخِطاب فی تَحریفِ کِتابِ رَبّ الْاَرباب
کتابی به زبان عربی نوشته میرزا حسین نوری. نویسنده در این کتاب مدعی است برخی از آیاتی که از جانب خداوند بر پیامبر(ص) نازل شده و در قرآنی که در دسترس است، موجود نیست و آن آیات بنا به مصالحی نزد معصومین است. این کتاب از کتابهای جنجالی به شمار میرود که در رد آن کتابهای متعددی نوشته شده است.
این کتاب، از کتابهای جنجالبرانگیز جهان تشیع است و محدث نوری در ۲۸ جمادیالثانی سال ۱۲۹۲ق از تالیف آن فراغت یافته است. بنابر متن کتاب و نیز آنچه آقابزرگ تهرانی از خود محدث نوری شنیده و از او نقل کرده، مراد محدث نوری از تحریف کتاب این نیست که قرآن فعلی کلام خدا نیست یا چیزی بر آن افزوده یا پس از جمع قرآن (جمعآوری قرآن در زمان عثمان بن عفان به شکل یک کتاب) چیزی از آن کاسته شده است.[۱] به باور محدث نوری، قرآن فعلی دقیقا همان است که در زمان عثمان جمعآوری شد و به صورت یک کتاب میان جلد درآمد. او معتقد است که از پارهای روایات برمیآید پیش از جمعآوری، آیاتی در قرآن بوده که پس از آن و هم اکنون در آن نیست و نزد معصوم (ع) محفوظ است و ما نمیدانیم که آنچه حذف شده، چه بوده و تنها بنابر روایاتی [که در کتاب ذکر کرده] به اجمال خبر داریم که چیزی از قرآن کاسته شده است.
نام کتاب محدث نوری یعنی فصل الخطاب فی تحریف الکتاب»، عالمان معاصر او و مردمان آن روزگار را به این اشتباه انداخت که مراد او این است که قرآن نیز مانند انجیل و تورات عین کلامالله نیست. او خود از این موضوع سخن گفته و نزد شاگردش آقا بزرگ تهرانی از نامگذاری کتاب به این عنوان اظهار پشیمانی کرده و گفته خوب بود که نام کتاب را فصل الخطاب فی عدم تحریف الکتاب» یا القول الفاصل فی اسقاط بعض الوحی النازل» مینهادم تا مردم را این گمان خطا پیش نیاید. مراد محدث نوری از تحریف، نقیصه (کاسته شدن) است نه زیادت و نه تغییر و تصرف در کلمات و آیات قرآن فعلی.
آقابزرگ تهرانی، هنگام معرفی کتاب، این کتاب را کتابی در رد تحریف قرآن میخواند و مینویسد: أثبت فیه عدم التحریف بایادة والتغییر والتبدیل وغیرها؛ در این کتاب، عدم تحریف قرآن را اثبات کرده است و دور بودنش از تحریف به زیادت و تغییر و تبدیل و جز آن.»[۲]
دلایل قرآنی بر عدم تحریف
آیه نهم سوره حجر: مفسران و متکلمان در رد و انکار هر گونه تحریف به کاستی، به آیات و بیانات قرآنی استناد کردهاند، از جمله به آیه نهم سوره حجر انّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکْرَ و اِنّا لَهُ لَحافِظونَ (ترجمه: ما قرآن را نازل کردیم، و بهطور قطع آن را پاسداری میکنیم.)[ حجر–۹] استناد شده است. به نظر مفسران، مراد از ذکر» در این آیه، قرآن است و مرجع ضمیر در لَهُ» کلمه ذکر است. بدینسان خداوند با تصریح و تأکید، صیانت و حفظ قرآن را وعده داده است و از اینکه بدان باطلی افزوده، یا حقی از آن کاسته شود، آن را حفظ میکند.[۵] اغلب مفسران در این معنای آیه بر یک نظرند.[۸]
ایراد و پاسخ:
گفته شده است که استناد به این آیه برای اثبات عدم تحریف مستم دور» است. زیرا لازمه صحت استدلال، اطمینان از عدم تحریف همین آیه است و ابتدا باید ثابت شود این آیه خودش تحریف نشده است تا بتوان به آن استناد کرد. در جواب این اشکال، بیان شده است که از آنجا که همه قائلان به تحریف قرآن صحت آنچه را در متن کنونی قرآن وجود دارد پذیرفته و موارد مفروض تحریف قرآن را مشخص کرده و این آیه را از آیات محکم و تحریف نشده دانستهاند، مناقشه مذکور مردود است.
اين آيه از دو جمله تشكيل شده است: جمله اول، یعنی إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ، از نزول قرآن از سوي خدا با دو تأكيد انّ و نحن» و به كار گرفتن ضمير جمع نا و نحن» به صورت قطعي و مسلّم خبر ميدهد. استفاده از چندين تأكيد و ضمير جمع دلالت بر عظمت كار و رد ترديد كساني دارد، که ادعا ميکردند قرآن کلام خدا نيست؛ زيرا آيات قبل از آن،(1) اشاره به اين نکته دارد كه مخالفان اسلام، در نزول قرآن از سوي خدا ترديد داشته و آن را انكار ميكرده و نيروهاي غير الهي را در اين زمينه مؤثر ميدانستهاند. خداوند با اين تأكيدها و ضماير جمع، هم عظمت قرآن و نزول آن را تأييد و هم دخالت هر نيروي ديگري را نفي و بر مصونيت قرآن در حين نزول و انتساب آن صرفاً به خداوند تأكيد ميكند.
در جمله دوم از آيه، یعنی وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ، نيز با ادات تأكيد انّ» و لام تأكيد» و وصف جمع، از نگهباني و حفظ قطعي و مسلّم قرآن پس از نزول سخن ميگويد و با بيان مطلب در قالب جمله اسميه هميشگي بودن حفظ قرآن را تأکيد ميکند. نحوه بيان اين جمله نيز رفع ترديد و نيز عظيم بودن موضوع را ميرساند و چون مصونيت قرآن پس از نزول را بهطور مطلق بيان كرده، شامل حفظ قرآن از هرگونه تحريف اعم از زياده و نقيصه ميشود.
توضيح آنکه: آيه شريفه با بهکارگيری صيغه اسم فاعل (حافظون) میگويد ما حفظکننده قرآن هستيم. بدون شک منظور از حفظ اين است که اين کتاب آن گونه که به ما انتساب دارد، بايد به مردم برسد و اگر بخواهد با غير خود اختلاط پيدا کند، به نحوی که معلوم نباشد کدامش کلام خداست و کدامش کلام خدا نيست، اينجا ديگر حفظ صدق نخواهد کرد، يا اگر چيزی از آن کم شده باشد، باز هم حفظ صدق نخواهد کرد؛ زيرا آن قسمتی که نقص پيدا کرده، خدا از بيان آن غرضی داشته که با وجود آن کلام و رسيدنش به دست مردم، حجت تمام میشد و بدون آن، غرض الهی تأمين نشده و حجت تمام نيست. پس اين آيه دلالت دارد بر اينکه قرآن هم از جهت زياده و هم نقيصه محفوظ از تحريف است.
شبهه متشابه بودن واژه ذكر
برخي گفتهاند اين آيه بر تحريفناپذيري قرآن دلالت ندارد و مقصود از ذکر در آن، پيامبر اسلام است، همان گونه که در بسياري از آيات ديگر قرآن هم، واژه ذكر بر پيامبر اطلاق شده است؛ مانند: فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الأَْلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات؛ طلاق:9،10؛ اي خردمنداني كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد. به راستي كه خداوند به سوي شما يادآوري فرستاد؛ فرستادهاي كه آيات روشنگر الهي را بر شما تلاوت ميكند».
بر اين اساس، مفاد اين آيه مانند آية: وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ؛ مائده:67؛ و خدا تو را از گزند مردم مصون خواهد داشت»، ضمانت حفظ پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آسيب دشمنان اسلام است، يا دستكم احتمال آنهست كه مقصود از ذكر در آيه 9 حجر پيامبر باشد، و در اين صورت واژه ذكر واژهاي متشابه ميشود، زيرا قرينهاي بر اراده مصداق خاصي از آن وجود ندارد و استدلال به آن براي عدم تحريف قرآن نادرست است.(1)
پاسخ
بررسي موارد كاربرد واژه ذكر» در قرآن به خوبي نشان ميدهد كه در هيچ آيهاي نميتوان مقصود از ذكر» را قطعاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دانست. فقط در برخي آيات كه روشنترين آنها آيه 9 طلاق است، احتمال دارد كه مقصود، پيامبر اسلام باشد؛ پس اين ادعا كه در بسياري از آيات، واژه ذكر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اطلاق شده، مدعايي بيدليل است و در قرآن هيچ شاهدي بر اينكه مقصود از ذكر در آيه مورد بحث پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، در دست نيست.(2)
از سوي ديگر، در آيات فراواني واژه ذكر با صراحت بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند: وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ نحل:44؛ و ما ذكر را به سوي تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوي مردم نازل شده، برايشان روشنسازي». در اين صورت واژه ذكر، آن گونه كه در اين شبهه ادعا شده، متشابه و مشترك بين دو مصداق نيست.
افزون بر آن، با توجه به اين نكته كه در آيه 6 سوره حجر(1) واژه ذكر صريحاً بر قرآن اطلاق شده است، مقصود از ذكر در آيه نهم نيز قرآن ميباشد؛ زيرا آيه نهم پاسخ نسبت نارواي مطرح شده در آيه ششم است و الف و لام الذکر» در آيه نهم عهد ذکري است، پس سياق اين آيات هم نافي شبهه ياد شده است.
سوره حجر
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ﴿۶﴾
و گفتند اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است به يقين تو ديوانه اى (۶)
شبهه مصون بودن قرآنِ موجود در نزد امام معصوم(عليه السلام)
اگر مقصود از حفظ قرآن در اين آيه (وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)، حفظ همه نسخه هاي نوشته شده قرآن باشد، برخلاف واقعيت خارجي است؛ زيرا در طول تاريخ اسلام بسياري از نسخه هاي قرآن عمداً از سوي دشمنان اسلام يا به اشتباه از سوي نويسندگان و ناشران، تحريف شده است؛ و اگر مقصود، حفظ برخي از نسخهها هرچند يك نسخه آن باشد، ميتوان با پذيرش تحريف قرآن موجود در ميان مسلمانان، معتقد به حفظ نسخه موجود نزد امام زمان(عليه السلام) شد و مفاد آيه را ناظر به آن دانست.(2)
پاسخ
هدف نزول قرآن،(3) نحوه بيان آيه ذکر و پاسخ بودن آن براي نسبت نارواي مطرح شده در آيه ششم اقتضا دارد كه قرآن نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گونه اي در ميان مسلمانان محفوظ و مصون بماند كه مسلمانان بتوانند به آن دست يابند تا زمينه فهم، اعتقاد و عمل به آنچه خداوند براي هدايتشان نازل كرده، فراهم آيد.چنين مصونيتي به هيچ وجه وابسته به آن نيست كه برخي يا همه نسخههاي قرآن در پاره اي از آيات دستخوش تحريف نشود؛ زيرا امكان دارد كه با تحريف همه نسخهها در يك مقطع زماني، مسلمانان از تحريف آن نسخهها و اينكه قرآن واقعي چيز ديگري است، آگاه باشند و به عنوان مثال از طريق قرآنپژوهان، قاريان و حافظان قرآن، به قرآن واقعي دسترسي داشته باشند. اين نكته نيز روشن است كه اين نحوه از مصونيت، با حفظ يك نسخه در نزد امام معصوم(عليه السلام) بهويژه در زمان غيبت به دست نميآيد.
آیات ۴۱ و ۴۲ سوره فصلت: استدلال دیگر به آیات ۴۱ و ۴۲ سوره فصلت است : و اِنَّهُ لَکتابٌ عَزیزٌ لایأتیهِ الباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ و لامِن خَلْفِهِ تَنزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حمیدٍ، که در آن باطل» اساساً از ساحت قرآن نفی شده است. از نظر سیاقِ عبارت، نفی بر طبیعت باطل» وارد گردیده است و بنابراین افاده عموم میکند و هر گونه باطلی را شامل میشود.[۱۰] و چون از بین رفتن و کاستی از مصداقهای باطل است.[۱۱] تحریف به معنای کاستی گرفتن متن قرآن، از قرآن نفی میشود، حتی برخی قائلان به تحریف نیز پذیرفتهاند که واژه باطل شامل هرگونه تغییر است.[۱۲] در واقع، نفی باطل از قرآن به معنای نفی تمام گونههای تغییر و تبدیل در نص قرآن و از جمله روشنترین مصداق آن، تحریفِ به کاستی است.[۱۳] در مجموع، مفسران در این تفسیر اتفاق نظر دارند.[۱۴] به نظر علامه طباطبایی[۱۵] وصف خداوند با حکیم» و حمید» در آخر آیه، نوعی تعلیل نسبت به آغاز آیه است، بدین معنا که سخن خدای حکیم و حمید نمیتواند ناهنجار و آمیخته به وهن و کاستی باشد.استناد به تحدی:با بررسي قرآن كنوني مشاهده ميكنيم كه قرآن، خود را به اوصاف عامي كه مربوط به همه آيات آن ميشود، توصيف و به آنها تحدي ميكند؛ مانند فصاحت و بلاغت، عدم اختلاف، در برنداشتن هيچ مطلب نادرست و ذكر بودن.(1)
تحدی قرآن (به معنای فراخواندن افراد به اینکه تمام عِدّه و عُدّة خود را فراهم آورند و مانند قرآن، سورهای یا سورههایی را از زبان فردی درس ناخوانده[۱۶] عرضه کنند) مبنای استدلال برخی علما از جمله طباطبائی بوده است. به گفته وی در شمار زیادی از آیات، قرآن با اوصاف ویژهای ستوده شده است و اگر در آیات خِللی واقع میشد باید در این اوصاف نیز رخنه میافتاد، حال آنکه آن اوصاف و ویژگیها را در همین قرآن به نیکوترین و استوارترین گونه ممکن میتوان بازشناخت. پس هیچگونه کاستی در آن روی نداده است.[۱۷]
البته آيات تحدي از اثبات عدم تحريف قرآن به صورت حذف يك سوره كامل قرآن ناتوان است؛ زيرا در صورتي كه چنين تحريفي رخ داده باشد، باز هم مفاد آيات تحدي كه ميفرمايد: همانند سور موجود قرآن نميتوان سورهاي آورد، درست است.
استناد به روایات
احادیثی که در آنها بر وم عرضه روایات به قرآن تأکید گردیده تا بدین ترتیب، درست از نادرست شناخته شود و هرآنچه با قرآن سازگار است پذیرفته و آنچه با آموزههای قرآنی ناسازگار است رها گردد.[۱۸] بر تواتر معنوی این روایات تصریح شده است.[۱۹] عرضه روایات قطعاً باید به متن متواتر در نزد همه مسلمانان باشد و لازمه آن استواری و انکارناپذیری آن متن است، در حالی که روایات تحریف، متضمن نفی سلامت و نادرستی متن قرآن موجود است و نمیتوان آنها را به این متن عرضه کرد. محقق کرکی (متوفی ۹۴۰) بر این نکته تصریح و تأکید کرده و گفته است که در تعدادی از احادیث بر عرضه روایات به قرآن امر شده است، مسلماً مراد از عرضه به قرآن جز عرضه به متن موجود نیست و اگر جز این باشد تکلیف مالایطاق» و باطل است.[۲۰]
حدیث ثقلین: از جمله احادیث مهم در رد تحریف حدیث ثقلین است. به این حدیثِ متواتر، از دو جهت استدلال کردهاند: نخست آنکه در این حدیث بر وم تمسک به قرآن و عترت پیامبر در همه زمانها تصریح و تأکید شده است و باور به تحریف، این تمسک را عملاً منتفی میکند و در نتیجه با حدیث ثقلین تنافی دارد. به عبارت دیگر، روایات تحریف در تضاد با حدیث ثقلین است. دیگر آنکه باور به تحریف، حجیت و اعتبار ظواهر قرآن و تمسک بدان را نفی میکند، زیرا تمام آنچه از ظاهر آیاتِ متنِ موجود فهمیده میشود، از آن جهت که بخشهای مفروضاً افتاده قرآن چه بسا قرینه فهم بخشهای موجود بوده باشد که اینک با فرض مذکور، بخشهای موجود در هالهای از ابهام رفته و بالتبع، استناد و احتجاج بدانها ناممکن شده است.
احادیث ناظر بر احکام فقهی: برای اثبات تحریف نشدن قرآن به احادیثی ناظر بر احکام فقهی نیز استناد شده است، از جمله روایات وم قرائت سوره کامل پس از حمد در نماز.[۲۱] بر اساس این روایات، فقها خواندن سوره پس از حمد را واجب دانستهاند و این اجماع فقیهان اهل بیت(ع) است.[۲۲] حال اگر قائل به تحریف شویم، امتثال این حکم ناممکن میشود. ولی با احتمال تحریف با قرائت هیچ سورهای یقین به امتثال حاصل نخواهد شد. چون با پذیرش نظریه تحریف، تمام سورهها محتمل التحریفاند. ادعای صدور این حکم از سَرِ تقیه نیز هیچگونه توجیهی ندارد، زیرا بیشتر مذاهب اسلامی قائل به وجوب قرائت سوره کامل نیستند.روایات فضیلت قرائت سورهها: روایات مرتبط با سورهها نیز میتواند مستندی برای اثبات عدم تحریف باشد. در روایات بسیار، فضایل و آثاری بر قرائت سورهها یا ختم قرآن مترتب شده است که نسبت به صدور آنها در زمان رسول اللّه(ص)، فی الجمله، نمیتوان تردید کرد. از معصومان نیز حدیث با مضمون یاد شده فراوان است. ابن بابویه[۲۳] علاوه بر تصریح بر اعتقاد شیعه به عدم تحریف و کذب محض» خواندن نسبت تحریف به شیعه، به این احادیث استناد کرده و نوشته است آنچه در ثواب قرائت سورههای قرآن و جواز قرائت دو سوره در هر رکعت از نماز نافلهروایات فصلالخطاب بودن قرآن: در روایات معصومان، گاه به صراحت و گاه به اشاره ـ با توجه به اینکه آنان در حل نزاعها و برای پایان دادن به مشاجرات، قرآن را فصل الخطاب» میدانستند و بدان ارجاع میدادند ـ مواردی را میتوان یافت که بر آموزه سلامت قرآن از تحریف دلالت دارد. بنابه گزارشی، امام حسن مجتبی علیه السلام در گفتگویی با معاویه، این نظر را که بخش عظیم قرآن تباه شده و از میان رفته، با جمله به خدای سوگند این سخن کذب محض است» رد کرد.[۲۴] در روایتی از امام باقر علیهالسلام نقل شده که آن حضرت در نقد و طعنی بر رویکرد مزوّرانه به قرآن تأکید کرد که حروف قرآن پا برجای و بیکاستی است و حکومت فقط حقایق و معارف قرآن را دگرسان کرده است.[۲۵]روايات فراوان توصيهكننده به محور و محك قرار دادن قرآن در بازشناسي آرا، تمايلات و جريانات فكري و اجتماعي حق از باطل؛ مانند: اذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن؛ آنگاه كه فتنهها (جريانات فكري و اجتماعي منحرف) چونان پارههاي شب تيره بر شما مشتبه شدند بر شما باد به قرآن».(2)
اهتمام مسلمانان به حفظ و صیانت از قرآن گزارشهای تاریخی متعدد نیز بر حساسیت مسلمانان نسبت به قرآن و سلامت نص کلام الهی دلالت دارد. برای مثال، عثمان بن عفان بر آن بود که و» را از ابتدای الّذین» در آیه وَالَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ و الفِضَّةَ»[۲۶] بردارد، اما اُبَی بن کعب او را بیم داد که اگر و» را بر جایش نگذارند شمشیر از نیام برمیکشد.[۲۷] در موردی دیگر خلیفه دوم تصمیم گرفت در قرائت آیه ۱۰۰ سوره توبه وَالسّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجرینَ و الاَنصارِ وَالَّذینَ اتَّبَعوُهُم» واژه انصار» را مرفوع بخواند و حرف و» را از ابتدای الّذین» بردارد تا نشان داده شود که عظمت و جایگاه شایسته انصار منوط به تبعیت آنان از مهاجران است. این اقدام خلیفه در مفاخرات مهاجران و انصار پس از رسول الله(ص) مؤثر و به سود مهاجران بود. این بار نیز کسانی، از جمله ابی بن کعب، به عمر اعتراض و تأکید کردند که آیه آنچنانکه او قرائت میکند، نیست.[۲۸] عمر بر این باور بود که در قرآن آیهای وجود دارد که حدّ رجم» را ذکر کرده اما از اینکه این باور را اعلام کند و مردم او را به افزودن بر کتاب خدا متهم کنند، میهراسید.[۲۹]از ابن زبیر نیز نقل شده که عثمان بن عفان در پاسخ این پرسش که چرا آیه ۲۴۰ سوره بقره را که حکم آن نسخ شده، از قرآن حذف نمیکند، گفت که هرگز چیزی از قرآن را تغییر نمیدهد و از جایش برنمی گیرد.[۳۰] بدین ترتیب بسیاری از صحابیان و مؤمنان بر تمام آیات الهی آگاهی دقیق و ژرف داشتند و هرگز دگرگونی آن را برنمی تابیدند و اگر موردی پیش میآمد برمیآشفتند.
دیدگاه علمای شیعه
به نظر غالب عالمان اسلامی، از مفسران و فقیهان و قرآن پژوهان، قرآن به صورت کنونی و با همین ترتیب و ساختار در زمان پیامبر اکرم(ص) شکل گرفته است، بعضی از کسانی که این رأی را دادهاند، عبارتاند از: ابوالقاسم عبدالحی بن احمد بلخی خراسانی (متوفی ۳۱۹)،[۴۰] ابوبکر انباری (متوفی ۳۲۸)،[۴۱] سیدمرتضی علم الهدی،[۴۲] حاکم جِشُمی (متوفی ۴۹۴)،[۴۳] محمود بن حمزه کرمانی (متوفی حدود ۵۰۵)،[۴۴] فضل بن حسن طبرسی (متوفی ۵۴۸)[۴۵] سید بن طاووس (متوفی ۶۶۴)،[۴۶] سیدعبدالحسین شرفالدین (متوفی ۱۳۷۷)،[۴۷] آیت الله حسین طباطبائی بروجردی (متوفی ۱۳۴ ش)[۴۸] و آیت الله خویی (متوفی ۱۴۱۲).[۴۹]
عالمان شیعه بر این نکته تأکید کردهاند که از نظر عقلی پذیرفتنی نیست که رسول الله(ص) کتابی را که معجزه دین و آیین نامه سلوک فردی و اجتماعی و مستند و پایه و مایه دین اوست رها کند و تدوین و جمع آن و حراست از تمامت آن را وانهد.[۵۰]
برخی از ایشان، از جمله آیت الله خوئی، گزارشهای متضمن جمع قرآن پس از پیامبر(ص) را برای اثبات ادعای جمع قرآن در عهد خلفا کافی ندانسته و تأکید کردهاند که جمع در زمان رسول اللّه(ص) صورت گرفته بوده است، زیرا احتمال دیگری وجود ندارد. برخی دیگر، از جمله آیت الله بروجردی و میرزا مهدی پویا، روایات حاکی از جمع قرآن پس از رسول الله(ص) را مجعول خوانده و بر این باورند که اینگونه روایات را کسانی با اهداف متفاوت جعل کردهاند. از دیدگاه این عالمان، جمع قرآن قطعاً بدانگونه که اکنون در دست است، در زمان رسول الله(ص) سامان گرفته است. در هرحال، این دیدگاه خواه پذیرفته شود خواه نشود، دلایل و قراین مجموعاً بر اصل جمع قرآن در عهد پیامبر(ص) دلالت دارد و به تبع آن، سستی و بیپایگی دیدگاه پراکندگی» اثبات میشود. بر همین اساس، استناد به این دیدگاه برای اثبات تحریف قرآن کریم نااستوار و باطل است
امام خمینی ضمن تصریح و تأکید بر عدم تحریف قرآن، موضوع عدم استدلال حضرت علی و فاطمه زهرا و امامان(ع) و نیز یاران حق گوی آنان چون سلمان، مقداد و ابوذر در احتجاجهایشان، به آیاتِ مفروضاً ساقط شده قرآن را مطرح کرده و به استناد آن، نظریه تحریف را رد کرده است.[۵۲]
ارزيابي و نقد ديدگاه قايلان به تحريف
الف) آيات و روايات بيانگر مشابهت امت اسلام با امتهاي پيشين
در برخي از آيات و روايات به مشابهت امت اسلام با امتهاي پيشين اشاره شده است؛ مانند: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق؛ انشقاق:19؛ حتماً شما بر حالتي پس از حالتي سوار ميشويد». یا این روایت: كلّ ما كان في الاُمم السّالفه يكون في هذه الامة مثله؛(1) هرچه در امتهاي گذشته وجود داشته در اين امت همانند آن تحقق خواهد يافت». ادعا شده است كه آيه و روايت پيشين و آيات و روايات مشابه آن، مانند آيات سنت الهي»(1) دلالت دارند كه امت اسلام، همانند امتهاي گذشته سير خواهد كرد و جرياناتي كه در آن امتها رخ داده، در اين امت نيز رخ ميدهد و چون يكي از جريانهاي مهم امتهاي گذشته، تحريف كتابهاي آسماني آنهاست، پس كتاب آسماني اين امت نيز تحريف ميشود.(2)
اگر از مناقشه در سند روايات ياد شده صرف نظر شود(3) و دلالت اين آيات و روايات بر همانندي امت اسلام با امت هاي پيشين در همه امور پذيرفته شود،(4) مقتضاي آن، صرفاً وقوع تحريف در قرآن در طول تاريخ پس از پيامبر اكرم است؛ ولي به هيچ وجه زمان تحقق تحريف را مشخص نميكند، و چه بسا تا زمان تحقق آن، ساليان طولاني باقي مانده باشد؛ بنابراين هيچ دلالتي بر تحريف قرآن موجود ندارد. علاوه بر آن، همانندي در همه امور با امتهاي گذشته، موارد نقض فراواني دارد كه در آيات و روايات به آن تصريح شده است؛ مانند: گوسالهپرستي، شكافته شدن رود نيل و غرق شدن فرعون و لشكريانش، حکومت گسترده حضرت سليمان، سرگرداني چهل ساله بني اسرائيل در بيابان، مسخ شدن جمعي از بنياسرائيل، جريان گاو بني اسرائيل و مسئله خاتميت پيامبر اسلام و انتفاي عذاب استيصال در مورد امت اسلام. پس اين همانندي عمومي استثناپذير است و با توجه به دلايل عدم تحريف قرآن، تحريف نشدن قرآن يكي از موارد استثناي اين آيات و روايات است.
افزون بر آن، از نمونههاي ذكر شده در اين روايات استفاده ميشود كه مقصود از اين آيات و روايات، نوعي مشابهت است،(1) نه مشابهت تام و كامل و در اين صورت، در خصوص مسئله تحريف ميتوان گفت: تحريف معنوي كتاب يا بي اعتنايي به آن در مقام فهم و عمل، مورد مشابه با تحريف كتابهاي انبياي گذشته به شمار ميآيد.
بهعلاوه، اگر مقصود از اين روايات، مشابهت كامل و در همه امور باشد، با آيات دال بر نفي تحريف مخالف خواهند بود و بايد توجيه يا كنار زده شوند. پاسخ اخير در مورد انواع روايات ديگري كه پس از اين به بررسي آنها ميپردازيم نيز جريان دارد.ب) وجود مصحفهاي متفاوت با قرآن موجود(2)
در روايات آمده است كه غير از قرآن موجود، قرآنهاي ديگري وجود داشته كه از جمله آنها قرآن حضرت علي(عليه السلام) است. قرآنهاي ياد شده با قرآن كنوني تفاوتهايي داشته و برخي از آنها مانند قرآن حضرت علي(عليه السلام)، ابن مسعود و ابيّبن كعب از ديدگاه شيعه داراي اعتبار كامل هستند، بهويژه قرآن حضرت علي(عليه السلام) كه معيار و محك صحت هر نسخه و قرآن ديگري است و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) گردآوري و براي استفاده مردم به خليفه اول ارائه شد، ولي خليفه از پذيرش آن سر باز زد و برخي از اطرافيانش گفتند كه ما همانند آن قرآن را پيش خود داريم. با توجه به تعدد قرآنها، تفاوت آنها با قرآن موجود و اعتبار برخي از آنها معلوم ميشود كه قرآن تحريف شده است.
در پاسخ بايد گفت: قرآنهاي ياد شده و قرائتهاي مذكور آنها با قرآن موجود تفاوت نداشته و آنچه به عنوان موارد اختلاف ذكر شده، از قبيل شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل قرآن بوده است و ربطي به متن قرآن ندارد. بهعلاوه دليلي بر اعتبار آن قرآنها در دست نيست و اگر متن آن قرآنها با قرآن موجود متفاوت باشند، همين تفاوت دليل ديگري بر بياعتباري آنهاست؛ زيرا قرآن موجود به صورت متواتر نقل شده و بررسي آن، از سوي خدا بودنش را تأييد ميكند، ولي در مورد قرآنهاي ادعا شده، هيچ دليلي بر اعتبار موارد اختلاف آنها با قرآن موجود در دست نيست، بلكه بررسي برخي موارد نقل شده از آنها غير قرآن بودن آنها را تأييد ميكند. تفاوت قرآن حضرت علي(عليه السلام) با قرآن موجود نيز فقط در دو زمينه بوده است: الف) آنكه قرآن آن حضرت طبق ترتيب نزول مرتب شده است؛ ب) آنكه افزون بر متن قرآن، شأن نزولها، مصاديق، تفسير و تأويل آيات نيز در آن ثبت شده است و اگر قرآنهاي ديگر با قرآن آن حضرت تفاوتهاي اساسي و قابل توجه ميداشت، آن حضرت نسبت به آن اعتراض جدي ميفرمود؛ در صورتيكه هيچ اعتراضي در اين خصوص از آن حضرت نقل نشده است.ج) روايات بيانگر تحريف قرآن
روايات فراواني داريم كه طبق نظر مدعيان تحريف، از تحريف قرآن بهطور كلي سخن به ميان آورده يا در آنها آيات قرآن به گونهاي ديگر تلاوت شده(3) و نشان تحريف شدن آن آيات در قرآن موجود مشهود است.
اكثر قريب به اتفاق اين روايات كه ادعاي تواتر آنها شده، معتبر نيستند و مجموع روايات معتبر آنها نزديك به چهل روايت است: برخي از اين مجموعه تكراري است؛
بسياري از آنها مطالب تفسيري و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است و در بعضي از آنها نيز تعابيري كلي به كار رفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي نيازمند دليل ديگري است. فقط يك روايت صحيح در اين مجموعه وجود دارد كه ظاهر، بلكه صريح آن حذف شدن نزديك به دو سوم از قرآن مجيد است. بررسي مفصل اين روايات با قرآني بودن مباحث كتاب سازگار نيست؛ از اين رو به توضيحي فشرده در اين زمينه اكتفا ميشود:
1. از مجموع روايات ذكر شده كه در دليل يازدهم و دوازدهم فصلالخطاب آمده است، حدود چهل روايت معتبر به چشم ميخورد و مجموعه روايات مسند آن (اعم از صحيح، ضعيف و مجهول) بيش از چهارصد روايت است كه ادعاي تواتر اجمالي آنها، سخني گزاف نيست؛ هرچند در مفاد و محدوده تواتر، جاي بحث و مناقشه فراوان وجود دارد و استفاده تحريف مورد نظر مدعيان تحريف، از آن غير ممكن است. از مجموعه روايات مسند نيز تعداد بسيار زيادي (نزديك به دو سوم آن) از شخصي به نام سيّاري نقل شده كه دانشمندان علم رجال او را دروغگو و جعلكننده حديث معرفي كردهاند.
2. در مجموعه روايات معتبر (از نظر سند) چهارده روايت تكراري است؛ به اين معنا كه هر دو روايت راجع به يك آيه سخن ميگويند و در نتيجه از موارد ادعايي تحريف، هفت مورد كاسته ميشود. چهار مورد از اين روايات، بيارتباط با بحث تحريف و ذكر آنها در اين مجموعه شگفت انگيز، بلكه سؤالانگيز است؛ به عنوان مثال در اين مجموعه، روايتي از كامل ايارات نقل شده كه امام صادق(عليه السلام) درباره آيه شريفه وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْب قُتِلَتْ» ميفرمايد نزلت في الحسين بن علي(عليه السلام)».(1) روشن است كه به هيچ وجه نميتوان ادعا كرد كه جمله نزلت في الحسينبن علي(عليه السلام)» ادامه آيه بوده و از قرآنهاي كنوني حذف شده است. با توجه به دو نكته پيشگفته،
3. هفت روايت كه يكي از آنها مكرر است و نيز صدر سه روايت ديگر مشتمل بر تغيير اندكي در آيه است كه تأثيري در معناي آيه ندارد؛ مانند آنكه در يكي از اين روايات، آيه فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» توبه:40، فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ» نقل شده(1) كه تأثيري در معنا ندارد؛ در نتيجه موارد ادعايي به بيست و چند روايت تقليل مييابد.
4. نزديك به نيمي از روايات باقيمانده، در مقام تفسير، ذكر مصداق، شأن نزول و تأويل يا معاني بطني آيات هستند؛ به عنوان مثال در ادامه تلاوت آيه حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي؛ بقره:238، آمده است: وهي صلوة الظّهر وهي اوّل صلوة صلاّها رسول اللّه وهي وسط النّهار؛ و آن (نماز ميانه)، نماز ظهر است و اولين نمازي است كه پيامبر آن را به جاي آورده و (وقت آن) در ميان روز است».(2)
با اندكي تأمل در روايت ياد شده و موارد مشابه آن روشن ميشود كه اين روايات، درصدد تلاوت آيه نيستند، بلكه در مقام تفسير و توضيح آناند و با توجه به اينكه آيه مذكور در اين روايت، در روايات متعددي كه در منابع معتبر شيعه نقل شده، به همان صورت كه در قرآنهاي فعلي آمده، تلاوت شده است، ترديدي باقي نميماند كه نميتوان با استناد به برخي روايات مرسله يا نقل شده در منابع غير معتبر، مدعي شد كه اين آيه تحريف و عبارت صلوة العصر»(3) از آن حذف شده است. منشأ اشتباه مدعيان تحريف آن است كه آنان با ذهنيت و پيشفرض تحريف قرآن به سراغ اين نوع روايات رفتهاند و سؤال راوي حديث را كه از مفاد آيه و تفسير آن پرسيده، بر سؤال از تلاوت و قرائت آيه حمل كردهاند و مسلّم پنداشتهاند كه راوي در قرائت آيه ترديد داشته، لذا از امام راجع به آن سؤال كرده و امام تلاوت درست آيه را به راوي ارائه فرموده است ؛ وجود ندارد؛ بلكه در همين روايات شواهد روشني بر اينكه سؤال از مفاد آيه است، يافت ميشود.
5. در تعدادي از اين روايات (چهارده روايت) آيه، نقل به معنا شده و امام(عليه السلام) به مفاد آيه استناد كرده يا از آيه در بيان خويش اقتباس كرده است؛ مانند روايت نقل شده از كافي كه در آن، راوي از آيه أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ؛ نساء:59، سؤال ميكند و امام ميفرمايد: فان خفتم تنازعاً في امر فردّوه الي الله والي رسوله والي اولي الامر منكم كذا نزلت الآية وكيف يأمرهم الله عزّ وجلّ بطاعة ولاة الامر ويرخّص في منازعتهم؛ پس اگر از اختلاف در امري بيمناك بوديد، آن را به خدا و رسولش و صاحبان امر از خودتان برگردانيد. آيه اين گونه نازل شده است. چگونه خداوند عزوجل» (از يكسو) دستور به اطاعت از صاحبان امر ميدهد و (از سوي ديگر) نزاع كردن با آنان را مجاز ميشمرد».(1)
جمله كيف يامرهم.» به روشني دلالت دارد كه مقصود پرسش راوي مربوط به چگونگي قرائت آيه و مسئله تحريف نبوده و مقصود امام(عليه السلام) از كذا نزلت الآيه» آن نيست كه عبارت فَإِن تَنَازَعْتُمْ» در موقع نزول فان خفتم تنازعاً في امر» بوده است، بلكه پرسش راوي اين است كه آيا مقصود از تَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ»، اختلاف مردم با اوليالامر است يا اختلاف مردم با يكديگر است؟ و امام در پاسخ ميفرمايد: مقصود اختلاف مردم با يكديگر است وگرنه چگونه در صدر آيه، دستور به اطاعت مطلق از اوليالامر ميدهد و در ذيل آن، اجازه منازعه با آنان را مطرح ميسازد؟ اين نوع برداشت از آيه به معناي تناقض صدر و ذيل آيه است كه باطل است؛ پس مقصود، نزاع مردم با يكديگر است كه موظفاند طبق مفاد آيه به خدا و رسول و پس از وي به اوليالامر براي حل اختلاف رجوع كنند؛ با اين بيان روشن ميشود كه تعبير والي رسوله والي اولي الامر منکم» نيز از باب بيان مفاد آيه و مقصود از آن است.
6. در ساير روايات به جز دو روايت كه در بند 7 به آن ميپردازيم، تعابيري كلي آمده كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي مورد نظر مدعيان تحريف، نيازمند دليل و قرينه است و هيچ دليل و قرينه متقني بر آن نيست و يا در آنها مطالبي مطرح شده كه هيچ ملازمهاي بين آنها با تحريف قرآن وجود ندارد؛ مانند:
الف) اگر مردم قرآن را آنگونه كه نازل شده ميخواندند، حتي دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نميكردند.
ب) آنگاه كه حضرت مهدي(عليه السلام) ظهور كند، قرآن ِعلي(عليه السلام) را ميآورد و قرآن را آن گونه كه بايد تلاوت ميفرمايد.
ج) هيچكس جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعا كند كه تمام قرآن، ظاهر و باطنش را جمع كرده است.
د) قرآن را تحريف كردهاند و مردم در تمام باورداشتها و مباني رفتارشان دچار تحريف شده اند.(1)
سه نوع روايت نخست، ناظر به قرآن با تفسير و شأن نزول و بيان مصداق و تأويل آن و مطابق با ترتيب نزول است؛ آنگونه كه در بيان تفاوت قرآن علي(عليه السلام) با قرآن كنوني ذكر شد و از روايت نوع سوم نيز استفاده ميشود.
روايت چهارم هم ناظر به تحريف معنوي است؛ زيرا دچار تحريف شدن مردم در همه معتقدات، لازمه اش آن است كه آيات مربوط به اصول دين در كل قرآن تحريف شده باشد يا مردم در اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيز منحرف شده باشند؛ بنابراين، هيچ دليلي بر شمول اين روايات نسبت به تحريف لفظي قرآن وجود ندارد و استدلال به آنها براي اثبات اين مدعا از اتقان كافي برخوردار نيست؛ بهويژه كه در روايات ديگر
7. از دو روايت باقيمانده يكي مربوط به قسمتي از آيه 95 سوره مائده است كه در قرآنهاي كنوني عبارت يحكم به ذواعدل منكم» است و در روايت يحكم به ذوعدل منكم» خوانده شده است؛ علاوه بر آنكه مصداق ذوعدل را نيز امام ميداند؛ ولي بايد توجه داشت كه در بيشتر رواياتي كه اين آيه در آنها به كار رفته، تعبير ذواعدل (طبق عبارت قرآنهاي موجود) آمده است و فقط در يك روايت، تعبير ذوعدل ذكر شده و در آن آمده است كه ذواعدل از خطاي نويسندگان است؛(1) ولي اين روايت نيز به دو صورت نقل شده و در نقل ديگر اينگونه است: يحكم به ذوا عدل منكم» فالعدل رسول الله(صلى الله عليه وآله) والامام من بعده يحكم به وهو ذوعدل فاذا علمت ما حكم الله به من رسول الله والامام فحسبك ولا تسأل؛ عدل رسولالله و امام پس از اوست كه در مورد آن قضاوت ميكند و او (رسولالله يا امام پس از او) احب عدل است، پس وقتي از طريق رسولالله و امام آنچه را كه خدا به آن حكم كرده، دانستي تو را كافي است و ديگر سؤال مكن».(2)
با توجه به اين روايت روشن ميشود كه نقل ديگر، يا تقطيع شده اين روايت و يا تلخيص نادرست آن است و روايات در مقام توضيح آيه هستند و امام و پيامبر را ذوعدل» ناميدهاند و يادآور ميشوند كه وقتي پيامبر يا امام حكمي كرد، كفايت ميكند و نياز به سؤال ندارد و ذواعدل» ياد شده در آيه، مقصود دو نفر انسان عادل از مسلمانان نيست، بلكه حكم پيامبر يا امام است كه دو فرد برجسته ذوعدل هستند و ذواعدل بر آن دو منطبق است.
در روايت دوم آمده است: ان القرآن الذي جاء به جبرئيل(عليه السلام) الي محمد(صلى الله عليه وآله) سبعة عشر الف آية؛ به راستي، قرآني را كه جبرئيل به سوي پيامبر آورد، هفده هزار آيه بوده اين روايت نيز در كتاب وافي بدون واژه عشر» به اين صورت سبعة آلاف آية» نقل شده(1) و مفاد آن هفت هزار آيه ميشود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است.(2)
افزون بر آن، مقصود از اين روايت، ميتواند متن قرآن همراه با توضيح و تفسير آن، كه جبرئيل از سوي خدا براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده است، نيز باشد؛ نظير اين را هم
﴿۱۹۲﴾ وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ
و اين (قرآن) از سوي پروردگار جهانيان نازل شده است.
در صدر اين سورهٴ مباركه دو عنوان مطرح فرمود كه اين دو عنوان به منزله متن است و بقيه آيات اين سوره به منزله شرح اين دو متن, متن اول اين است كه ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾[4] اين وحي است كتاب الهي است دوم سيره و سنّت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾[5] قسمت دوم را در طيّ قصص هفتگانه تبيين كرد فرمود جريان نوح اين طور است هود اين طور است صالح اين طور است ابراهيم اين طور است موسي اين طور است لوط اين طور است شعيب اين طور است اين قصص هفتگانه را در تبيين ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ فرمود, كه شما بايد صابر باشيد بردبار باشيد استقامت داشته باشيد اندوهگين نباشيد غصّه نخوريد كمحوصله نباشيد, براي اينكه انبياي قبل از شما بودند بعضيها نهصد سال بعضيها كمتر اين مشكلات را تحمل كردند و راه را ادامه دادند.
كلمه (تنزيل ) و كلمه (انزال ) هر دو به يك معناست و آن فرود آوردن است، چيزى كه هست غالبا انزال را در مورد فرود آوردن به يك دفعه و تنزيل را در مورد فرود آوردن به تدريج، استعمال مى كنند و اصل نزول در اجسام به اين است كه جسمى از مكانى بلند به پايين آن مكان فرود آيد و در غير اجسام نيز به معنايى است كه مناسب با اين معنا باشد.
و تنزيل خداى تعالى به اين است كه چيزى را كه نزدش مى باشد به موطن و عالم خلق و تقدير فرود آورد، چون همواره خود را در مقامى بلند دانسته و به اوصافى چون على و عظيم و كبير و متعال و رفيع الدرجات و قاهر فوق بندگان ستوده، در نتيجه وقتى او موجودى را ايجاد مى كند و به عالم خلق و تقدير در مى آورد و يا به عبارت ديگر از عالم غيب به عالم شهادت مى آورد، در حقيقت تنزيلى از ناحيه او محسوب مى شود.
اين دو كلمه، يعنى تنزيل و انزال در كلام خداى تعالى به همين عنايت در اشيايى به كار رفته، مثلا درباره لباس فرموده : (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم ) و در باره چارپايان فرموده : (و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ) و درباره آهن فرموده : (و انزلنا الحديد فيه باس شديد) و درباره مطلق خير فرموده : (ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ) و در مطلق موجودات فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ).
از جمله آياتى كه بر اعتبار اين معنا در خصوص قرآن دلالت مى كند آيه (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) است.
و اگر در آيه مورد بحث تنزيل را به رب العالمين نسبت داده، براى اين بود كه دلالت كند بر يگانگى رب تعالى، چون مكرر گفتيم كه مشركين خداى را قبول دارند، ولى او را رب العالمين نمى دانستند، بلكه مى گفتند عالميان هر ناحيهاش ربى دارد و خدا رب آن ارباب است، نه رب العالمين، چون خودش به طور مستقيم در عالميان ربوبيت و تدبير ندارد.
در صدر اين سورهٴ مباركهٴ شعراء» از عظمت قرآن و كتاب مبين بودن آن سخن به ميان آمد فرمود: ﴿طسم ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾[1] بعد از بيان اين قصص هفتگانه و اتحاد صدر و ساقه اين قصص هفتگانه و تبيين قدر مشترك بين انبيا و اُمم برگشتند به اصل مسئله تنزيل. فرمود قرآن كريم يك كتاب نازل نيست يك كتاب متنزِّل است فرق نازل و متنزّل اين است كه نازل يعني حرفِ سطحي و بيمحتوا, متنزّل يعني حرفي است كه از جاي بلند آمده مسيري را طي كرده پيامي دارد تا شنونده را با همين مسير به مقام برتر و بالاتر برساند. فرمود اين كتاب نازل نيست يك كتاب سطحي نيست كتابي است كه همه اگر تدبّر كنند معارف فراواني از آن استفاده ميشود اين تنزيل است و تنزّليافته است نه نازل.
غرض آن است كه فرق است بين حرفِ نازل و حرف متنزِّل آن كسي كه عاقلانه و عالمانه سخن ميگويد حرفش متنزّل است يعني يك قاعده فقهي يا اصولي يا تفسيري يا فلسفيِ عقلي دارد آن را در كارگاه خيال مهندسي ميكند بعد خروجياش هم يك جمال محسوس است يا مقاله خوب مينويسد يا سخنراني خوب ميكند دلپذير است و اثرگذار فرمود ما حرفهايمان متنزّلانه است تنزيلاً سخن گفتيم حالا فرقي هم بين تنزيل و انزال هست البته، فرق غالبي است نه فرق دائمي كه تنزيل در امور تدريجي است و انزال در امور دفعي گاهي هم موارد عكس دارد
فرمود: ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ گرچه ربّالعالمين را مشركان حجاز ميپذيرفتند ولي ميگفتند اين كارهاي جزئي براي ارباب متفرّقون است رب العالمين را به عنوان رب الارباب قبول داشتند ولي ذات اقدس الهي فرمود نه خير اين كار جزئي هم كه يك سخن است از ذات اقدس الهي است ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ پس مبدأ مشخص, منتها مشخص, مسير مشخص, پيك مشخص, زبان و معنا هم مشخص ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ تا مردم را انذار كنيم.
در سورهٴ مباركهٴ حجر» گذشت كه همه اشيايي را كه شما ميبينيد يك ريشه ملكوتي دارد ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ از آنجا آمده ديگر قبلاً چيزي كه در زمين نبود خود زمين و موجودات زميني را ذات اقدس الهي آفريد پس اول علمش را داشت آن معلوم را در خارج محقّق كرده است زمين و موجودات زميني اين طور بودند آسمان و موجودات آسماني اين طور بودند همه كرات اين طور بودند فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ زمر» كه به خواست خدا در پيش داريم آنجا هم در آيه ششم ميفرمايد: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاَثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ حديد» دارد ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[22] در سورهٴ زمر» دارد كه ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ حجر» دارد كه هر چه در دست شماست ما از جاي ديگر نازل كرديم خب اينها ريشه ملكوتي دارند مخزن الهي دارند نه يك مخزن چون جمع بست فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ هر شيئي چندين خزينه دارد قضا و قدر عالم بر اساس همين جهت است اسرار عالم بر اساس همين جهت است از آنجا تنزّل ميكنند ذات اقدس الهي اول عالِم است بعد معلوم را محقّق خارج ميكند پس [معلوم] قبلاً يك وجود علمي دارد در مخزن حق، [اينها را] از آنجا تنزّل ميدهند چون [اينها را] تنزّل ميدهند [اينها] ميتوانند ما را به آن بالا آشنا بكنند لذا هر چيزي ميشود آيه حق اما اگر چيزي نازل باشد ريشهاي نداشته باشد ما را هدايت نميكند.
﴿۱۹۰﴾ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ
در اين ماجرا آيت و نشانه اي است ولي اكثر آنها ايمان نياوردند.
خیلی جالب است که این کلمه آیه در قرآن یک دایره خیلی وسیع و بازی دارد
مصادیق گوناگون آیه در قرآن
http://ajsm.atu.ac.ir/article_1608.html
درباره این سایت