محل تبلیغات شما


﴿۱۹۳﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ 
روح الامين آن را بر دلت نازل كرد 
ما حرف را معصومانه گفتيم (يك) در تمام اين مسير فرشتگان اسكورت كرده‌اند كه كسي كم يا زياد نكند (دو) به قلب مطهّر پيغمبر معصوم(عليه آلاف التحيّة و الثناء) رسيد (سه) از لبان معصومانه آن حضرت به سطح جامعه رسيد بدون تحريف بدون كم يا زياد (چهار) از آن به بعد يا ايمان يا كفر همان چيزي كه از زبان بي‌زباني ذات اقدس الهي صادر شده است عين آن به گوش مردم رسيد حالا از آن به بعد يا مي‌پذيرند يا نمي‌پذيرند اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ اين وسطها كم شده باشد زياد شده باشد تحريف شده باشد از آن به بعد كه به مردم رسيده است مردم مختارند.
 
مراد از (روح الامين ) جبرئيل (عليه السلام) است، كه فرشته وحى مى باشد، به دليل آيه (من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه ) و در جاى ديگر او را روح القدس خوانده، فرموده : (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ) كه ما در تفسير دو سوره نحل و اسراء بحثى پيرامون معناى روح گذرانديم.
و اگر جبرئيل را امين خواند، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه او مورد اعتماد خداى تعالى و امين در رساندن رسالت او به پيامبر او است، نه چيزى از پيام او را تغيير مى دهد و نه جابجا و تحريف مى كند، نه عمدا و نه سهوا و نه دچار فراموشى مى گردد، همچنان كه توصيف او در جاى ديگر به روح قدس نيز به اين معانى اشاره دارد، چون او را منزه از اين گونه منقصت ها معرفى مى كند.
شاید برای ما این کمی قابل درک نباشد که چرا جبرئیل را امین بیان میکند. به نظرم به این دلیل باشد که بعدها یا در قبل یهودیان ادعا کردند که جبرئیل خیانت کرده و باید بر فردی از یهود نزول میکرده و این نشده. حتی جالب است که بعضی از اهل سنت بیان میکنند که شیعیان معتقدند که جبرئیل میبایست بر علی نازل میشود ولی معاذالله خیانت نموده است
و اگر فرمود: (نزل به الروح ) براى اين بود كه كلمه (نزل ) را با حرف باء متعدى كند، نه اينكه به قول بعضى باء را براى مصاحبت آورده باشد، تا معناى جمله اين باشد كه قرآن را با معيت جبرئيل نازل كرده، چون در اين مقام عنايت در اين نبوده كه با قرآن كسى هم آمده يا نه، بلكه عنايت تنها در نزول قرآن بوده.
ضمير در (نزل به ) به قرآن برمى گردد، بدان جهت كه كلامى است تركيب شده از الفاظى، و البته آن الفاظ هم داراى معانى حقه اى است، نه اينكه به قول بعضى از مفسرين آنچه جبرئيل آورده تنها معانى قرآن بوده باشد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آن معانى را در قالب الفاظ ريخته باشد، البته الفاظى كه درست آن معانى را حكايت كند.
زيرا همانطور كه معانى از ناحيه خدا نازل شده، الفاظ هم از آن ناحيه نازل شده است، به شهادت آيات زير كه به روشنى اين معنا را مى رسانند، از آن جمله فرموده : (فاذا قراناه فاتبع قرآنه ) و نيز فرموده : (تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحق و نيز آياتى ديگر، و پر واضح است كه الفاظ، خواندنى و تلاوت كردنى است نه معانى.
بى پايه تر از قولى كه نقل كرديم، قول كسى است كه گفته : قرآن، هم به الفاظش و هم به معنايش از منشات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بوده، كه آن را يك مرحله از قلب آن جناب، كه نام آن مرحله روح الامين است، القاء كرده به مرحله ديگر نفس كه نامش قلب است.
بيان مراد از قلب، و چگونگى دريافت وحى بوسيله قلب  
و مراد از قلب در كلام خداى تعالى هر جا كه به كار رفته آن حقيقتى است از انسان كه ادراك و شعور را به آن نسبت مى دهند، نه قلب صنوبرى شكل، كه در سمت چپ سينه قرار گرفته است، و يكى از اعضاى رئيسه بدن آدمى است، به شهادت آياتى از قرآن كريم كه ذيلا خاطرنشان مى شود.
در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد و مى فرمايد: (و بلغت القلوب الحناجر) كه معلوم است مراد از آن، جان آدمى است.
و در سوره بقره آن را عبارت دانسته از چيزى كه متصف به گناه و ثواب مى شود. و فرموده : (فانه آثم قلبه   قلبش گناهكار است‏ ) و معلوم است كه عضو صنوبرى شكل گناه نمى كند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمى است. و شايد وجه اينكه در جمله (نزل به الروح الامين على قلبك ) پاى قلب را به ميان آورد و نفرمود: (روح الامين آن را بر تو نازل كرد) اشاره به اين باشد كه : رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مى كرده ؟ و از آن جناب آن چيزى كه وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلا دست او، يا ساير حواس ‍ ظاهرى اش، كه در امور جزئى به كار بسته مى شود.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) در حينى كه به وى وحى مى شد، هم مى ديد و هم مى شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى و شنوايى اش به كار بيفتد، همچنان كه در روايت آمده، كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مى داد، كه آن را به (رحاء الوحى ) نام نهاده بودند.
پس آن جناب همانطور كه ما شخصى را مى بينيم و صدايش را مى شنويم، فرشته وحى را مى ديد و صدايش را مى شنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى و شنوايى مادى خود را چون ما به كار بگيرد.
و اگر رؤ يت او و شنيدنش در حال وحى عين ديدن و شنيدن ما مى بود، بايستى آنچه مى ديده و مى شنيده ميان او و ساير مردم مشترك باشد و خلاصه اصحابش هم فرشته وحى را ببينند و صدايش را بشنوند و حال آنكه نقل قطعى اين معنا را تكذيب كرده و حالت وحى بسيارى از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيت به وى دست داده و جمعيتى كه پيرامونش بوده اند هيچ چيزى احساس ‍ نمى كرده اند، نه صداى پايى، نه شخصى و نه صداى سخنى كه به وى القاء مى شده است.
اين را هم نمى توانيم بگوييم كه ممكن است خداى تعالى در آن حال در حاسه جمعيت تصرف مى كرده و نمى گذاشته كه آنچه را او مى ديده ايشان ببينند و آنچه را او مى شنيده بشنوند و خلاصه امور غيبى همه از اين جهت غيبند كه خدا در حواس ما تصرف كرده، كه نمى توانيم آنها را درك كنيم.
زيرا اگر چنين حرفى را بزنيم، به طور كلى بايد مانند سوفسطائيان بنيان هر تصديق علمى را درهم بكوبيم و نسبت به هيچ تصديقى اطمينان پيدا نكنيم، چون اگر مثل چنين خطاى عظيمى از حواس ما كه كليد همه علوم ضرورى و تصديقات بديهى است، جائز باشد، ديگر چگونه مى توانيم به تصديق (دو دوتا چهارتا) است وثوق داشته باشيم، زيرا ممكن است احتمال دهيم كه حواس ما در درك آن خطا رفته باشد و همچنين نسبت به بديهى ترين قضايا از قبيل سفيدى برف و سياهى زغال تشكيك كنيم.
علاوه بر اين، اين سخن از كسى سر مى زند كه قائل به اصالت حس باشد، يعنى بگويد غير از محسوسات هيچ چيزى موجود نيست و اين خطا از خطاى ديگر فاحشتر است، زيرا در همين عالم شهود به بسيارى از چيزها علم و ايمان داريم، در حالى كه با هيچ يك از حواس خود احساسش نكرده ايم
---------------------------------------------
  تحریف ناپذیری قرآن
http://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D8%AF%D9%85_%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86
 
http://mesbahyazdi.ir/node/4207
 
https://www.youtube.com/watch?v=e43BehE39Ys
https://www.youtube.com/watch?v=JpGxuUsymtk
https://www.youtube.com/watch?v=OTgZb2SwWN0
 عبدالکریم سروش: قرآن چگونه پدید آمد؟ - آیا قرآن تحریف شده است؟
 
https://www.youtube.com/watch?v=0c4_w5QL26Y
 تحریف ناپذیری قرآن  سید کمال حیدری 4
 
https://www.youtube.com/watch?v=I20_mGsdaIY&list=PLN6aTMT88dQ5yPBo6hmzR598Gh8r2GAxs&index=4
 
 
در يك دسته‌بندي كلي، تحريف هر سخني از جمله تحريف قرآن را مي‌توان به دو نوع تحريف معنوي و تحريف لفظي تقسيم كرد. مقصود از تحريف معنوي، برداشت انحرافي از معناي کلام يا تفسير و توجيه يک سخن، برخلاف مقصود گوينده آن است. اين نوع تحريف، قطعاً نسبت به قرآن صورت گرفته است. حضرت علي(عليه السلام) در نهج‌البلاغه از وقوع چنين تحريفي در زمان خويش، به خدا شكوه مي‌برد(2) و از وقوع آن در آينده نيز خبر مي‌دهد.(3)
قرآن مجيد نيز از وقوع اين نوع تحريف در كتاب‌هاي آسماني گذشته در آياتي ياد كرده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ؛ نساء:46؛ كلمات الهي را از جايگاه‌هايش منحرف مي‌سازند»؛ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ؛ مائده:41؛ كلمات الهي را پس از (استقرار) در جايگاه‌هايش منحرف مي‌كنند»؛ وَيُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ؛ بقره:75؛ سخن خدا را پس از آنكه دريافته‌اند، تحريف مي‌كنند». در آيات و روايات، از نقطه مقابل تحريف معنوي كتاب‌هاي مقدس، با تعبير تلاوت آيات چنان‌كه شايسته آن است»،(1) ياد شده است.
اما اگر مقصود از آن، تغيير در اعراب كلمات، يا دگرگون شدن الفاظ آيات (جابه‌جايي يا تغيير الفاظ آنها) و يا كاستي برخي آيات، كلمات و حروف قرآن مجيد در عين محفوظ ماندن اصل آن (از بين نرفتن کل قرآن به عنوان يک کتاب) باشد، اين‌ گونه تغيير و تحريف مورد اختلاف و محل نزاع است.
براي اثبات مصونيت قرآن از تحريف دلايل قرآني، عقلي و مستندات روايي و شواهد تاريخي متعددي ذكر شده.
در میان مسلمانان هیچ‌کس مدعی تحریف به‌ فزونی (به این معنا که چیزی به قرآن اضافه شده باشد) نشده و اجماع بر نفی آن است،[۴] ولی درباره تحریف به کاستی اختلاف نظر وجود دارد و عده‌ای از مسلمانان مدعی حذف آیات یا کلماتی از قرآن شده‌اند.
 
 
برخی از معتزله از جمله خیاط معتزلی و ابوعلی جبائی به شیعیان نسبت داده‌اند که معتقد به تحریف قرآن هستند. این اتهام پس از تألیف کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب
 توسط محدّث نوری شکل تازه‌ای گرفت و عالمان شیعی آثار متعددی در نقد آن کتاب نگاشتند.
 
فَصْلُ الْخِطاب فی تَحریفِ کِتابِ رَبّ الْاَرباب
 کتابی به زبان عربی نوشته میرزا حسین نوری. نویسنده در این کتاب مدعی است برخی از آیاتی که از جانب خداوند بر پیامبر(ص) نازل شده و در قرآنی که در دسترس است، موجود نیست و آن آیات بنا به مصالحی نزد معصومین است. این کتاب از کتاب‌های جنجالی به شمار می‌رود که در رد آن کتاب‌های متعددی نوشته شده است.
 
این کتاب، از کتاب‌های جنجال‌برانگیز جهان تشیع است و محدث نوری در ۲۸ جمادی‌الثانی سال ۱۲۹۲ق از تالیف آن فراغت یافته است. بنابر متن کتاب و نیز آن‌چه آقابزرگ تهرانی از خود محدث نوری شنیده و از او نقل کرده، مراد محدث نوری از تحریف کتاب این نیست که قرآن فعلی کلام خدا نیست یا چیزی بر آن افزوده یا پس از جمع قرآن (جمع‌آوری قرآن در زمان عثمان بن عفان به شکل یک کتاب) چیزی از آن کاسته شده است.[۱] به باور محدث نوری، قرآن فعلی دقیقا همان است که در زمان عثمان جمع‌آوری شد و به صورت یک کتاب میان جلد درآمد. او معتقد است که از پاره‌ای روایات برمی‌آید پیش از جمع‌آوری، آیاتی در قرآن بوده که پس از آن و هم اکنون در آن نیست و نزد معصوم (ع) محفوظ است و ما نمی‌دانیم که آنچه حذف شده، چه بوده و تنها بنابر روایاتی [که در کتاب ذکر کرده] به اجمال خبر داریم که چیزی از قرآن کاسته شده است.
 
نام کتاب محدث نوری یعنی فصل الخطاب فی تحریف الکتاب»، عالمان معاصر او و مردمان آن روزگار را به این اشتباه‌ انداخت که مراد او این است که قرآن نیز مانند انجیل و تورات عین کلام‌الله نیست. او خود از این موضوع سخن گفته و نزد شاگردش آقا بزرگ تهرانی از نام‌گذاری کتاب به این عنوان اظهار پشیمانی کرده و گفته خوب بود که نام کتاب را فصل الخطاب فی عدم تحریف الکتاب» یا القول الفاصل فی اسقاط بعض الوحی النازل» می‌نهادم تا مردم را این گمان خطا پیش نیاید. مراد محدث نوری از تحریف، نقیصه (کاسته شدن) است نه زیادت و نه تغییر و تصرف در کلمات و آیات قرآن فعلی.
آقابزرگ تهرانی، هنگام معرفی کتاب، این کتاب را کتابی در رد تحریف قرآن می‌خواند و می‌نویسد: أثبت فیه عدم التحریف بایادة والتغییر والتبدیل وغیرها؛ در این کتاب، عدم تحریف قرآن را اثبات کرده است و دور بودنش از تحریف به زیادت و تغییر و تبدیل و جز آن.»[۲]
 دلایل قرآنی بر عدم تحریف
 آیه نهم سوره حجر: مفسران و متکلمان در رد و انکار هر گونه تحریف به کاستی، به آیات و بیانات قرآنی استناد کرده‌اند، از جمله به آیه نهم سوره حجر انّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکْرَ و اِنّا لَهُ لَحافِظونَ (ترجمه: ما قرآن را نازل کردیم، و به‌طور قطع آن را پاسداری میکنیم.)[ حجر–۹] استناد شده است. به نظر مفسران، مراد از ذکر» در این آیه، قرآن است و مرجع ضمیر در لَهُ» کلمه ذکر است. بدینسان خداوند با تصریح و تأکید، صیانت و حفظ قرآن را وعده داده است و از اینکه بدان باطلی افزوده، یا حقی از آن کاسته شود، آن را حفظ می‌کند.[۵] اغلب مفسران در این معنای آیه بر یک نظرند.[۸]
ایراد و پاسخ:
 گفته شده است که استناد به این آیه برای اثبات عدم تحریف مستم دور» است. زیرا لازمه صحت استدلال، اطمینان از عدم تحریف همین آیه است و ابتدا باید ثابت شود این آیه خودش تحریف‌ نشده است تا بتوان به آن استناد کرد. در جواب این اشکال، بیان شده است که از آنجا که همه قائلان به تحریف قرآن صحت آنچه را در متن کنونی قرآن وجود دارد پذیرفته و موارد مفروض تحریف قرآن را مشخص کرده و این آیه را از آیات محکم و تحریف نشده دانسته‌اند، مناقشه مذکور مردود است.
 
اين آيه از دو جمله تشكيل شده است: جمله اول، یعنی إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ، از نزول قرآن از سوي خدا با دو تأكيد انّ و نحن» و به كار گرفتن ضمير جمع نا و نحن» به صورت قطعي و مسلّم خبر مي‌دهد. استفاده از چندين تأكيد و ضمير جمع دلالت بر‌ عظمت كار و رد ترديد كساني دارد، که ادعا مي‌کردند قرآن کلام خدا نيست؛ زيرا آيات قبل از آن،(1) اشاره به اين نکته دارد كه مخالفان اسلام، در نزول قرآن از سوي خدا ترديد داشته و آن را انكار مي‌كرده و نيروهاي غير الهي را در اين زمينه مؤثر مي‌دانسته‌اند. خداوند با اين تأكيد‌ها و ضماير جمع، هم عظمت قرآن و نزول آن را تأييد و هم دخالت هر نيروي ديگري را نفي و بر مصونيت قرآن در حين نزول و انتساب آن صرفاً به خداوند تأكيد مي‌كند.
در جمله دوم از آيه، یعنی وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ، نيز با ادات تأكيد انّ» و لام تأكيد» و وصف جمع، از نگهباني و حفظ قطعي و مسلّم قرآن پس از نزول سخن مي‌گويد و با بيان مطلب در قالب جمله اسميه هميشگي بودن حفظ قرآن را تأکيد مي‌کند. نحوه بيان اين جمله نيز رفع ترديد و نيز عظيم بودن موضوع را مي‌رساند و چون مصونيت قرآن پس از نزول را به‌طور مطلق بيان كرده، شامل حفظ قرآن از هرگونه تحريف اعم از زياده و نقيصه مي‌شود.
توضيح آنکه: آيه شريفه با به‌کارگيری صيغه اسم فاعل (حافظون) می‌گويد ما حفظ‌کننده قرآن هستيم. بدون شک منظور از حفظ اين است که اين کتاب آن‌ گونه که به ما انتساب دارد، بايد به مردم برسد و اگر بخواهد با غير خود اختلاط پيدا کند، به نحوی که معلوم نباشد کدامش کلام خداست و کدامش کلام خدا نيست، اينجا ديگر حفظ صدق نخواهد کرد، يا اگر چيزی از آن کم شده باشد، باز هم حفظ صدق نخواهد کرد؛ زيرا آن قسمتی که نقص پيدا کرده، خدا از بيان آن غرضی داشته که با وجود آن کلام و رسيدنش به دست مردم، حجت تمام می‌شد و بدون آن، غرض الهی تأمين نشده و حجت تمام نيست. پس اين آيه دلالت دارد بر اينکه قرآن هم از جهت زياده و هم نقيصه محفوظ از تحريف است.
 
شبهه متشابه بودن واژه ذكر
برخي گفته‌اند اين آيه بر تحريف‌ناپذيري قرآن دلالت ندارد و مقصود از ذکر در آن، پيامبر اسلام است، همان‌ گونه که در بسياري از آيات ديگر قرآن هم، واژه ذكر بر پيامبر اطلاق شده است؛ مانند: فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الأَْلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات؛ طلاق:9،10؛ اي خردمنداني كه ايمان آورده‌ايد! از‌ خدا پروا كنيد. به راستي كه خداوند به سوي شما يادآوري فرستاد؛ فرستاده‌اي كه آيات روشنگر الهي را بر شما تلاوت مي‌كند».
بر اين اساس، مفاد اين آيه مانند آية: وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ؛ مائده:67؛ و خدا تو را از گزند مردم مصون خواهد داشت»، ضمانت حفظ پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آسيب دشمنان اسلام است، يا دست‌كم احتمال آنهست كه مقصود از ذكر در آيه 9 حجر پيامبر باشد، و در اين صورت واژه ذكر واژه‌اي متشابه مي‌شود، زيرا قرينه‌اي بر اراده مصداق خاصي از آن وجود ندارد و استدلال به آن براي عدم تحريف قرآن نادرست است.(1)
پاسخ
بررسي موارد كاربرد واژه ذكر» در قرآن به خوبي نشان مي‌دهد كه در هيچ آيه‌اي نمي‌توان مقصود از ذكر» را قطعاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دانست. فقط در برخي آيات كه روشن‌ترين آنها آيه 9 طلاق است، احتمال دارد كه مقصود، پيامبر اسلام باشد؛ پس اين ادعا كه در بسياري از آيات، واژه ذكر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اطلاق شده، مدعايي بي‌دليل است و در قرآن هيچ شاهدي بر اينكه مقصود از ذكر در آيه مورد بحث پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، در دست نيست.(2)
از سوي ديگر، در آيات فراواني واژه ذكر با صراحت بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند: وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ نحل:44؛ و ما ذكر را به سوي تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوي مردم نازل شده، برايشان روشن‌سازي». در اين صورت واژه ذكر، آن‌ گونه كه در اين شبهه ادعا شده، متشابه و مشترك بين دو مصداق نيست.
افزون بر آن، با توجه به اين نكته كه در آيه 6 سوره حجر(1) واژه ذكر صريحاً بر قرآن اطلاق شده است، مقصود از ذكر در آيه نهم نيز قرآن مي‌باشد؛ زيرا آيه نهم پاسخ نسبت نارواي مطرح شده در آيه ششم است و الف و لام الذکر» در آيه نهم عهد ذکري است، پس سياق اين آيات هم نافي شبهه ياد شده است.
 
 سوره حجر
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ﴿۶﴾
و گفتند اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است به يقين تو ديوانه‏ اى (۶)
 
شبهه مصون بودن قرآنِ موجود در نزد امام معصوم(عليه السلام)
اگر مقصود از حفظ قرآن در اين آيه (وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)، حفظ همه نسخه هاي نوشته شده قرآن باشد، برخلاف واقعيت خارجي است؛ زيرا در طول تاريخ اسلام بسياري از نسخه هاي قرآن عمداً از سوي دشمنان اسلام يا به اشتباه از سوي نويسندگان و ناشران، تحريف شده است؛ و اگر مقصود، حفظ برخي از نسخه‌ها هرچند يك نسخه آن باشد، مي‌توان با پذيرش تحريف قرآن موجود در ميان مسلمانان، معتقد به حفظ نسخه موجود نزد امام زمان(عليه السلام) شد و مفاد آيه را ناظر به آن دانست.(2)
پاسخ
هدف نزول قرآن،(3) نحوه بيان آيه ذکر و پاسخ بودن آن براي نسبت نارواي مطرح شده در آيه ششم اقتضا دارد كه قرآن نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گونه اي در ميان مسلمانان محفوظ و مصون بماند كه مسلمانان بتوانند به آن دست يابند تا زمينه فهم، اعتقاد و عمل به آنچه خداوند براي هدايتشان نازل كرده، فراهم آيد.چنين مصونيتي به هيچ وجه وابسته به آن نيست كه برخي يا همه نسخه‌هاي قرآن در پاره اي از آيات دستخوش تحريف نشود؛ زيرا امكان دارد كه با تحريف همه نسخه‌ها در يك مقطع زماني، مسلمانان از تحريف آن نسخه‌ها و اينكه قرآن واقعي چيز ديگري است، آگاه باشند و به عنوان مثال از طريق قرآن‌پژوهان، قاريان و حافظان قرآن، به قرآن واقعي دسترسي داشته باشند. اين نكته نيز روشن است كه اين نحوه از مصونيت، با حفظ يك نسخه در نزد امام معصوم(عليه السلام) به‌ويژه در زمان غيبت به دست نميآيد.
 
 
 
 آیات ۴۱ و ۴۲ سوره فصلت: استدلال دیگر به آیات ۴۱ و ۴۲ سوره فصلت است : و اِنَّهُ لَکتابٌ عَزیزٌ لایأتیهِ الباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ و لامِن خَلْفِهِ تَنزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حمیدٍ، که در آن باطل» اساساً از ساحت قرآن نفی شده است. از نظر سیاقِ عبارت، نفی بر طبیعت باطل» وارد گردیده است و بنابراین افاده عموم می‌کند و هر گونه باطلی را شامل می‌شود.[۱۰] و چون از بین رفتن و کاستی از مصداقهای باطل است.[۱۱] تحریف به معنای کاستی گرفتن متن قرآن، از قرآن نفی می‌شود، حتی برخی قائلان به تحریف نیز پذیرفته‌اند که واژه باطل شامل هرگونه تغییر است.[۱۲] در واقع، نفی باطل از قرآن به معنای نفی تمام گونه‌های تغییر و تبدیل در نص قرآن و از جمله روشنترین مصداق آن، تحریفِ به کاستی است.[۱۳] در مجموع، مفسران در این تفسیر اتفاق نظر دارند.[۱۴] به نظر علامه طباطبایی[۱۵] وصف خداوند با حکیم» و حمید» در آخر آیه، نوعی تعلیل نسبت به آغاز آیه است، بدین معنا که سخن خدای حکیم و حمید نمی‌تواند ناهنجار و آمیخته به وهن و کاستی باشد.استناد به تحدی:با بررسي قرآن كنوني مشاهده مي‌كنيم كه قرآن، خود را به اوصاف عامي كه مربوط به همه آيات آن مي‌شود، توصيف و به آنها تحدي مي‌كند؛ مانند فصاحت و بلاغت، عدم اختلاف، در برنداشتن هيچ مطلب نادرست و ذكر بودن.(1)
تحدی قرآن (به معنای فراخواندن افراد به اینکه تمام عِدّه و عُدّة خود را فراهم آورند و مانند قرآن، سوره‌ای یا سوره‌هایی را از زبان فردی درس ناخوانده[۱۶] عرضه کنند) مبنای استدلال برخی علما از جمله طباطبائی بوده است. به گفته وی در شمار زیادی از آیات، قرآن با اوصاف ویژه‌ای ستوده شده است و اگر در آیات خِللی واقع می‌شد باید در این اوصاف نیز رخنه می‌افتاد، حال آنکه آن اوصاف و ویژگی‌ها را در همین قرآن به نیکوترین و استوارترین گونه ممکن می‌توان بازشناخت. پس هیچگونه کاستی در آن روی نداده است.[۱۷]
البته آيات تحدي از اثبات عدم تحريف قرآن به صورت حذف يك سوره كامل قرآن ناتوان است؛ زيرا در صورتي كه چنين تحريفي رخ داده باشد، باز هم مفاد آيات تحدي كه مي‌فرمايد: همانند سور موجود قرآن نمي‌توان سوره‌اي آورد، درست است.
 استناد به روایات
 احادیثی که در آنها بر وم عرضه روایات به قرآن تأکید گردیده تا بدین ترتیب، درست از نادرست شناخته شود و هرآنچه با قرآن سازگار است پذیرفته و آنچه با آموزه‌های قرآنی ناسازگار است رها گردد.[۱۸] بر تواتر معنوی این روایات تصریح شده است.[۱۹] عرضه روایات قطعاً باید به متن متواتر در نزد همه مسلمانان باشد و لازمه آن استواری و انکارناپذیری آن متن است، در حالی که روایات تحریف، متضمن نفی سلامت و نادرستی متن قرآن موجود است و نمی‌توان آنها را به این متن عرضه کرد. محقق کرکی (متوفی ۹۴۰) بر این نکته تصریح و تأکید کرده و گفته است که در تعدادی از احادیث بر عرضه روایات به قرآن امر شده است، مسلماً مراد از عرضه به قرآن جز عرضه به متن موجود نیست و اگر جز این باشد تکلیف مالایطاق» و باطل است.[۲۰]
 حدیث ثقلین: از جمله احادیث مهم در رد تحریف حدیث ثقلین است. به این حدیثِ متواتر، از دو جهت استدلال کرده‌اند: نخست آنکه در این حدیث بر وم تمسک به قرآن و عترت پیامبر در همه زمان‌ها تصریح و تأکید شده است و باور به تحریف، این تمسک را عملاً منتفی می‌کند و در نتیجه با حدیث ثقلین تنافی دارد. به عبارت دیگر، روایات تحریف در تضاد با حدیث ثقلین است. دیگر آنکه باور به تحریف، حجیت و اعتبار ظواهر قرآن و تمسک بدان را نفی می‌کند، زیرا تمام آنچه از ظاهر آیاتِ متنِ موجود فهمیده می‌شود، از آن جهت که بخشهای مفروضاً افتاده قرآن چه بسا قرینه فهم بخشهای موجود بوده باشد که اینک با فرض مذکور، بخشهای موجود در هاله‌ای از ابهام رفته و بالتبع، استناد و احتجاج بدانها ناممکن شده است.
 احادیث ناظر بر احکام فقهی: برای اثبات تحریف نشدن قرآن به احادیثی ناظر بر احکام فقهی نیز استناد شده است، از جمله روایات وم قرائت سوره کامل پس از حمد در نماز.[۲۱] بر اساس این روایات، فقها خواندن سوره پس از حمد را واجب دانسته‌اند و این اجماع فقیهان اهل بیت(ع) است.[۲۲] حال اگر قائل به تحریف شویم، امتثال این حکم ناممکن می‌شود. ولی با احتمال تحریف با قرائت هیچ سوره‌ای یقین به امتثال حاصل نخواهد شد. چون با پذیرش نظریه تحریف، تمام سوره‌ها محتمل التحریف‌اند. ادعای صدور این حکم از سَرِ تقیه نیز هیچگونه توجیهی ندارد، زیرا بیشتر مذاهب اسلامی قائل به وجوب قرائت سوره کامل نیستند.روایات فضیلت قرائت سوره‌ها: روایات مرتبط با سوره‌ها نیز می‌تواند مستندی برای اثبات عدم تحریف باشد. در روایات بسیار، فضایل و آثاری بر قرائت سوره‌ها یا ختم قرآن مترتب شده است که نسبت به صدور آنها در زمان رسول اللّه(ص)، فی الجمله، نمی‌توان تردید کرد. از معصومان نیز حدیث با مضمون یاد شده فراوان است. ابن بابویه[۲۳] علاوه بر تصریح بر اعتقاد شیعه به عدم تحریف و کذب محض» خواندن نسبت تحریف به شیعه، به این احادیث استناد کرده و نوشته است آنچه در ثواب قرائت سوره‌های قرآن و جواز قرائت دو سوره در هر رکعت از نماز نافلهروایات فصل‌الخطاب بودن قرآن: در روایات معصومان، گاه به صراحت و گاه به اشاره ـ با توجه به اینکه آنان در حل نزاع‌ها و برای پایان دادن به مشاجرات، قرآن را فصل الخطاب» می‌دانستند و بدان ارجاع می‌دادند ـ مواردی را می‌توان یافت که بر آموزه سلامت قرآن از تحریف دلالت دارد. بنابه گزارشی، امام حسن مجتبی علیه السلام در گفتگویی با معاویه، این نظر را که بخش عظیم قرآن تباه شده و از میان رفته، با جمله به خدای سوگند این سخن کذب محض است» رد کرد.[۲۴] در روایتی از امام باقر علیه‌السلام نقل شده که آن حضرت در نقد و طعنی بر رویکرد مزوّرانه به قرآن تأکید کرد که حروف قرآن پا برجای و بی‌کاستی است و حکومت فقط حقایق و معارف قرآن را دگرسان کرده است.[۲۵]روايات فراوان توصيه‌كننده به محور و محك قرار دادن قرآن در بازشناسي آرا، تمايلات و جريانات فكري و اجتماعي حق از باطل؛ مانند: اذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن؛ آن‌گاه كه فتنه‌ها (جريانات فكري و اجتماعي منحرف) چونان پاره‌هاي شب‌ تيره بر شما مشتبه شدند بر شما باد به قرآن».(2)
 اهتمام مسلمانان به حفظ و صیانت از قرآن گزارش‌های تاریخی متعدد نیز بر حساسیت مسلمانان نسبت به قرآن و سلامت نص کلام الهی دلالت دارد. برای مثال، عثمان بن عفان بر آن بود که و» را از ابتدای الّذین» در آیه وَالَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ و الفِضَّةَ»[۲۶] بردارد، اما اُبَی بن کعب او را بیم داد که اگر و» را بر جایش نگذارند شمشیر از نیام برمی‌کشد.[۲۷] در موردی دیگر خلیفه دوم تصمیم گرفت در قرائت آیه ۱۰۰ سوره توبه وَالسّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجرینَ و الاَنصارِ وَالَّذینَ اتَّبَعوُهُم» واژه انصار» را مرفوع بخواند و حرف و» را از ابتدای الّذین» بردارد تا نشان داده شود که عظمت و جایگاه شایسته انصار منوط به تبعیت آنان از مهاجران است. این اقدام خلیفه در مفاخرات مهاجران و انصار پس از رسول الله(ص) مؤثر و به سود مهاجران بود. این بار نیز کسانی، از جمله ابی بن کعب، به عمر اعتراض و تأکید کردند که آیه آنچنانکه او قرائت می‌کند، نیست.[۲۸] عمر بر این باور بود که در قرآن آیه‌ای وجود دارد که حدّ رجم» را ذکر کرده اما از اینکه این باور را اعلام کند و مردم او را به افزودن بر کتاب خدا متهم کنند، می‌هراسید.[۲۹]از ابن زبیر نیز نقل شده که عثمان بن عفان در پاسخ این پرسش که چرا آیه ۲۴۰ سوره بقره را که حکم آن نسخ شده، از قرآن حذف نمی‌کند، گفت که هرگز چیزی از قرآن را تغییر نمی‌دهد و از جایش برنمی گیرد.[۳۰] بدین ترتیب بسیاری از صحابیان و مؤمنان بر تمام آیات الهی آگاهی دقیق و ژرف داشتند و هرگز دگرگونی آن را برنمی تابیدند و اگر موردی پیش می‌آمد برمی‌آشفتند.
 
 دیدگاه علمای شیعه
 
به نظر غالب عالمان اسلامی، از مفسران و فقیهان و قرآن پژوهان، قرآن به صورت کنونی و با همین ترتیب و ساختار در زمان پیامبر اکرم(ص) شکل گرفته است، بعضی از کسانی که این رأی را داده‌اند، عبارت‌اند از: ابوالقاسم عبدالحی بن احمد بلخی خراسانی (متوفی ۳۱۹)،[۴۰] ابوبکر انباری (متوفی ۳۲۸)،[۴۱] سیدمرتضی علم الهدی،[۴۲] حاکم جِشُمی (متوفی ۴۹۴)،[۴۳] محمود بن حمزه کرمانی (متوفی حدود ۵۰۵)،[۴۴] فضل بن حسن طبرسی (متوفی ۵۴۸)[۴۵] سید بن طاووس (متوفی ۶۶۴)،[۴۶] سیدعبدالحسین شرف‌الدین (متوفی ۱۳۷۷)،[۴۷] آیت الله حسین طباطبائی بروجردی (متوفی ۱۳۴ ش)[۴۸] و آیت الله خویی (متوفی ۱۴۱۲).[۴۹]
عالمان شیعه بر این نکته تأکید کرده‌اند که از نظر عقلی پذیرفتنی نیست که رسول الله(ص) کتابی را که معجزه دین و آیین نامه سلوک فردی و اجتماعی و مستند و پایه و مایه دین اوست رها کند و تدوین و جمع آن و حراست از تمامت آن را وانهد.[۵۰]
برخی از ایشان، از جمله آیت الله خوئی، گزارشهای متضمن جمع قرآن پس از پیامبر(ص) را برای اثبات ادعای جمع قرآن در عهد خلفا کافی ندانسته و تأکید کرده‌اند که جمع در زمان رسول اللّه(ص) صورت گرفته بوده است، زیرا احتمال دیگری وجود ندارد. برخی دیگر، از جمله آیت الله بروجردی و میرزا مهدی پویا، روایات حاکی از جمع قرآن پس از رسول الله(ص) را مجعول خوانده و بر این باورند که اینگونه روایات را کسانی با اهداف متفاوت جعل کرده‌اند. از دیدگاه این عالمان، جمع قرآن قطعاً بدانگونه که اکنون در دست است، در زمان رسول الله(ص) سامان گرفته است. در هرحال، این دیدگاه خواه پذیرفته شود خواه نشود، دلایل و قراین مجموعاً بر اصل جمع قرآن در عهد پیامبر(ص) دلالت دارد و به تبع آن، سستی و بی‌پایگی دیدگاه پراکندگی» اثبات می‌شود. بر همین اساس، استناد به این دیدگاه برای اثبات تحریف قرآن کریم نااستوار و باطل است
 
امام خمینی ضمن تصریح و تأکید بر عدم تحریف قرآن، موضوع عدم استدلال حضرت علی و فاطمه زهرا و امامان(ع) و نیز یاران حق گوی آنان چون سلمان، مقداد و ابوذر در احتجاج‌هایشان، به آیاتِ مفروضاً ساقط شده قرآن را مطرح کرده و به استناد آن، نظریه تحریف را رد کرده است.[۵۲]
 
 
 
 ارزيابي و نقد ديدگاه قايلان به تحريف
 
 الف) آيات و روايات بيانگر مشابهت امت اسلام با امت‌هاي پيشين
در برخي از آيات و روايات به مشابهت امت اسلام با امتهاي پيشين اشاره شده است؛ مانند: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق؛ انشقاق:19؛ حتماً شما بر حالتي پس از حالتي سوار مي‌شويد». یا این روایت: كلّ ما كان في الاُمم السّالفه يكون في هذه الامة مثله؛(1) هرچه در امت‌هاي گذشته وجود داشته در اين امت همانند آن تحقق خواهد يافت». ادعا شده است كه آيه و روايت پيشين و آيات و روايات مشابه آن، مانند آيات سنت الهي»(1) دلالت دارند كه امت اسلام، همانند امتهاي گذشته سير خواهد كرد و جرياناتي كه در آن امت‌ها رخ داده، در اين امت نيز رخ مي‌دهد و چون يكي از جريان‌هاي مهم امتهاي گذشته، تحريف كتابهاي آسماني آنهاست، پس كتاب آسماني اين امت نيز تحريف مي‌شود.(2)
 
اگر از مناقشه در سند روايات ياد شده صرف نظر شود(3) و دلالت اين آيات و روايات بر همانندي امت اسلام با امت هاي پيشين در همه امور پذيرفته شود،(4) مقتضاي آن، صرفاً وقوع تحريف در قرآن در طول تاريخ پس از پيامبر اكرم است؛ ولي به هيچ ‌وجه زمان تحقق تحريف را مشخص نميكند، و چه بسا تا زمان تحقق آن، ساليان طولاني باقي مانده باشد؛ بنابراين هيچ دلالتي بر تحريف قرآن موجود ندارد. علاوه بر آن، همانندي در همه امور با امتهاي گذشته، موارد نقض فراواني دارد كه در آيات و روايات به آن تصريح شده است؛ مانند: گوسالهپرستي، شكافته شدن رود نيل و غرق شدن فرعون و لشكريانش، حکومت گسترده حضرت سليمان، سرگرداني چهل ساله بني اسرائيل در بيابان، مسخ شدن جمعي از بنياسرائيل، جريان گاو بني اسرائيل و مسئله خاتميت پيامبر اسلام و انتفاي عذاب استيصال در مورد امت اسلام. پس اين همانندي عمومي استثناپذير است و با توجه به دلايل عدم تحريف قرآن، تحريف نشدن قرآن يكي از موارد استثناي اين آيات و روايات است.
افزون بر آن، از نمونههاي ذكر شده در اين روايات استفاده مي‌شود كه مقصود از اين آيات و روايات، نوعي مشابهت است،(1) نه مشابهت تام و كامل و در اين صورت، در خصوص مسئله تحريف مي‌توان گفت: تحريف معنوي كتاب يا بي اعتنايي به آن در مقام فهم و عمل، مورد مشابه با تحريف كتابهاي انبياي گذشته به شمار مي‌آيد.
به‌علاوه، اگر مقصود از اين روايات، مشابهت كامل و در همه امور باشد، با آيات دال بر نفي تحريف مخالف خواهند بود و بايد توجيه يا كنار زده شوند. پاسخ اخير در مورد انواع روايات ديگري كه پس از اين به بررسي آنها مي‌پردازيم نيز جريان دارد.ب) وجود مصحف‌هاي متفاوت با قرآن موجود(2)
در روايات آمده است كه غير از قرآن موجود، قرآن‌هاي ديگري وجود داشته كه از جمله آنها قرآن حضرت علي(عليه السلام) است. قرآن‌هاي ياد شده با قرآن كنوني تفاوتهايي داشته و برخي از آنها مانند قرآن حضرت علي(عليه السلام)، ابن مسعود و ابيّبن كعب از ديدگاه شيعه داراي اعتبار كامل هستند، به‌ويژه قرآن حضرت علي(عليه السلام) كه معيار و محك صحت هر نسخه و قرآن ديگري است و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) گردآوري و براي استفاده مردم به خليفه اول ارائه شد، ولي خليفه از پذيرش آن سر باز زد و برخي از اطرافيانش گفتند كه ما همانند آن قرآن را پيش خود داريم. با توجه به تعدد قرآن‌ها، تفاوت آنها با قرآن موجود و اعتبار برخي از آنها معلوم مي‌شود كه قرآن تحريف شده است.
در پاسخ بايد گفت: قرآن‌هاي ياد شده و قرائتهاي مذكور آنها با قرآن موجود تفاوت نداشته و آنچه به عنوان موارد اختلاف ذكر شده، از قبيل شأن نزول، ذكر مصداق، تفسير و تأويل قرآن بوده است و ربطي به متن قرآن ندارد. به‌علاوه دليلي بر اعتبار آن قرآن‌ها در دست نيست و اگر متن آن قرآن‌ها با قرآن موجود متفاوت باشند، همين تفاوت دليل ديگري بر بياعتباري آنهاست؛ زيرا قرآن موجود به صورت متواتر نقل شده و بررسي آن، از سوي خدا بودنش را تأييد مي‌كند، ولي در مورد قرآن‌هاي ادعا شده، هيچ دليلي بر اعتبار موارد اختلاف آنها با قرآن موجود در دست نيست، بلكه بررسي برخي موارد نقل شده از آنها غير قرآن بودن آنها را تأييد مي‌كند. تفاوت قرآن حضرت علي(عليه السلام) با قرآن موجود نيز فقط در دو زمينه بوده است: الف) آنكه قرآن آن حضرت طبق ترتيب نزول مرتب شده است؛ ب) آنكه افزون بر متن قرآن، شأن نزولها، مصاديق، تفسير و تأويل آيات نيز در آن ثبت شده است و اگر قرآن‌هاي ديگر با قرآن آن حضرت تفاوتهاي اساسي و قابل توجه مي‌داشت، آن حضرت نسبت به آن اعتراض جدي مي‌فرمود؛ در صورتيكه هيچ اعتراضي در اين خصوص از آن حضرت نقل نشده است.ج) روايات بيانگر تحريف قرآن
روايات فراواني داريم كه طبق نظر مدعيان تحريف، از تحريف قرآن به‌طور كلي سخن به ميان آورده يا در آنها آيات قرآن به گونهاي ديگر تلاوت شده(3) و نشان تحريف شدن آن آيات در قرآن موجود مشهود است.
اكثر قريب به اتفاق اين روايات كه ادعاي تواتر آنها شده، معتبر نيستند و مجموع روايات معتبر آنها نزديك به چهل روايت است: برخي از اين مجموعه تكراري است؛
بسياري از آنها مطالب تفسيري و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است و در بعضي از آنها نيز تعابيري كلي به كار رفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي نيازمند دليل ديگري است. فقط يك روايت صحيح در اين مجموعه وجود دارد كه ظاهر، بلكه صريح آن حذف شدن نزديك به دو سوم از قرآن مجيد است. بررسي مفصل اين روايات با قرآني بودن مباحث كتاب سازگار نيست؛ از اين‌ رو به توضيحي فشرده در اين زمينه اكتفا مي‌شود:
1. از مجموع روايات ذكر شده كه در دليل يازدهم و دوازدهم فصل‌الخطاب آمده است، حدود چهل روايت معتبر به چشم مي‌خورد و مجموعه روايات مسند آن (اعم از صحيح، ضعيف و مجهول) بيش از چهارصد روايت است كه ادعاي تواتر اجمالي آنها، سخني گزاف نيست؛ هرچند در مفاد و محدوده تواتر، جاي بحث و مناقشه فراوان وجود دارد و استفاده تحريف مورد نظر مدعيان تحريف، از آن غير ممكن است. از مجموعه روايات مسند نيز تعداد بسيار زيادي (نزديك به دو سوم آن) از شخصي به نام سيّاري نقل شده كه دانشمندان علم رجال او را دروغگو و جعل‌كننده حديث معرفي كرده‌اند.
 
2. در مجموعه روايات معتبر (از نظر سند) چهارده روايت تكراري است؛ به اين معنا كه هر دو روايت راجع به يك آيه سخن مي‌گويند و در نتيجه از موارد ادعايي تحريف، هفت مورد كاسته مي‌شود. چهار مورد از اين روايات، بيارتباط با بحث تحريف و ذكر آنها در اين مجموعه شگفت انگيز، بلكه سؤالانگيز است؛ به عنوان مثال در اين مجموعه، روايتي از كامل ايارات نقل شده كه امام صادق(عليه السلام) درباره آيه شريفه وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْب قُتِلَتْ» مي‌فرمايد نزلت في الحسين بن علي(عليه السلام)».(1) روشن است كه به هيچ وجه نميتوان ادعا كرد كه جمله نزلت في الحسينبن علي(عليه السلام)» ادامه آيه بوده و از قرآن‌هاي كنوني حذف شده است. با توجه به دو نكته پيش‌گفته،
 
3. هفت روايت كه يكي از آنها مكرر است و نيز صدر سه روايت ديگر مشتمل بر تغيير اندكي در آيه است كه تأثيري در معناي آيه ندارد؛ مانند آنكه در يكي از اين روايات، آيه فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» توبه:40، فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ» نقل شده(1) كه تأثيري در معنا ندارد؛ در نتيجه موارد ادعايي به بيست و چند روايت تقليل مي‌يابد.
 
4. نزديك به نيمي از روايات باقيمانده، در مقام تفسير، ذكر مصداق، شأن نزول و تأويل يا معاني بطني آيات هستند؛ به عنوان مثال در ادامه تلاوت آيه حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي؛ بقره:238، آمده است: وهي صلوة الظّهر وهي اوّل صلوة صلاّها رسول ‌اللّه وهي وسط النّهار؛ و آن (نماز ميانه)، نماز ظهر است و اولين نمازي است كه پيامبر آن را به جاي آورده و (وقت آن) در ميان روز است».(2)
 
با اندكي تأمل در روايت ياد شده و موارد مشابه آن روشن مي‌شود كه اين روايات، درصدد تلاوت آيه نيستند، بلكه در مقام تفسير و توضيح آن‌اند و با توجه به اينكه آيه مذكور در اين روايت، در روايات متعددي كه در منابع معتبر شيعه نقل شده، به همان صورت كه در قرآن‌هاي فعلي آمده، تلاوت شده است، ترديدي باقي نميماند كه نميتوان با استناد به برخي روايات مرسله يا نقل شده در منابع غير معتبر، مدعي شد كه اين آيه تحريف و عبارت صلوة العصر»(3) از آن حذف شده است. منشأ اشتباه مدعيان تحريف آن است كه آنان با ذهنيت و پيشفرض تحريف قرآن به سراغ اين نوع روايات رفته‌اند و سؤال راوي حديث را كه از مفاد آيه و تفسير آن پرسيده، بر سؤال از تلاوت و قرائت آيه حمل كرده‌اند و مسلّم پنداشته‌اند كه راوي در قرائت آيه ترديد داشته، لذا از امام راجع به آن سؤال كرده و امام تلاوت درست آيه را به راوي ارائه فرموده است ؛ وجود ندارد؛ بلكه در همين روايات شواهد روشني بر اينكه سؤال از مفاد آيه است، يافت مي‌شود.
5. در تعدادي از اين روايات (چهارده روايت) آيه، نقل به معنا شده و امام(عليه السلام) به مفاد آيه استناد كرده يا از آيه در بيان خويش اقتباس كرده است؛ مانند روايت نقل شده از كافي كه در آن، راوي از آيه أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ؛ نساء:59، سؤال مي‌كند و امام مي‌فرمايد: فان خفتم تنازعاً في امر فردّوه الي الله والي رسوله والي اولي‌ الامر منكم كذا نزلت الآية وكيف يأمرهم الله عزّ وجلّ بطاعة ولاة الامر ويرخّص في منازعتهم؛ پس اگر از اختلاف در امري بيمناك بوديد، آن را به خدا و رسولش و صاحبان امر از خودتان برگردانيد. آيه اين‌ گونه نازل شده است. چگونه خداوند عزوجل» (از يك‌سو) دستور به اطاعت از صاحبان امر مي‌دهد و (از سوي ديگر) نزاع كردن با آنان را مجاز مي‌شمرد».(1)
جمله كيف يامرهم.» به روشني دلالت دارد كه مقصود پرسش راوي مربوط به چگونگي قرائت آيه و مسئله تحريف نبوده و مقصود امام(عليه السلام) از كذا نزلت الآيه» آن نيست كه عبارت فَإِن تَنَازَعْتُمْ» در موقع نزول فان خفتم تنازعاً في امر» بوده است، بلكه پرسش راوي اين است كه آيا مقصود از تَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ»، اختلاف مردم با اوليالامر است يا اختلاف مردم با يكديگر است؟ و امام در پاسخ مي‌فرمايد: مقصود اختلاف مردم با يكديگر است وگرنه چگونه در صدر آيه، دستور به اطاعت مطلق از اوليالامر مي‌دهد و در ذيل آن، اجازه منازعه با آنان را مطرح مي‌سازد؟ اين نوع برداشت از آيه به معناي تناقض صدر و ذيل آيه است كه باطل است؛ پس مقصود، نزاع مردم با يكديگر است كه موظف‌اند طبق مفاد آيه به خدا و رسول و پس از وي به اوليالامر براي حل اختلاف رجوع كنند؛ با اين بيان روشن مي‌شود كه تعبير والي رسوله والي اولي الامر منکم» نيز از باب بيان مفاد آيه و مقصود از آن است.
6. در ساير روايات به جز دو روايت كه در بند 7 به آن مي‌پردازيم، تعابيري كلي آمده كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي مورد نظر مدعيان تحريف، نيازمند دليل و قرينه است و هيچ دليل و قرينه متقني بر آن نيست و يا در آنها مطالبي مطرح شده كه هيچ ملازمهاي بين آنها با تحريف قرآن وجود ندارد؛ مانند:
الف) اگر مردم قرآن را آنگونه كه نازل شده مي‌خواندند، حتي دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نميكردند.
ب) آنگاه كه حضرت مهدي(عليه السلام) ظهور كند، قرآن ِعلي(عليه السلام) را مي‌آورد و قرآن را آن گونه كه بايد تلاوت مي‌فرمايد.
ج) هيچكس جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعا كند كه تمام قرآن، ظاهر و باطنش را جمع كرده است.
د) قرآن را تحريف كرده‌اند و مردم در تمام باورداشت‌ها و مباني رفتارشان دچار تحريف شده اند.(1)
سه نوع روايت نخست، ناظر به قرآن با تفسير و شأن نزول و بيان مصداق و تأويل آن و مطابق با ترتيب نزول است؛ آنگونه كه در بيان تفاوت قرآن علي(عليه السلام) با قرآن كنوني ذكر شد و از روايت نوع سوم نيز استفاده مي‌شود.
روايت چهارم هم ناظر به تحريف معنوي است؛ زيرا دچار تحريف شدن مردم در همه معتقدات، لازمه اش آن است كه آيات مربوط به اصول دين در كل قرآن تحريف شده باشد يا مردم در اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيز منحرف شده باشند؛ بنابراين، هيچ دليلي بر شمول اين روايات نسبت به تحريف لفظي قرآن وجود ندارد و استدلال به آنها براي اثبات اين مدعا از اتقان كافي برخوردار نيست؛ به‌ويژه كه در روايات ديگر
7. از دو روايت باقيمانده يكي مربوط به قسمتي از آيه 95 سوره مائده است كه در قرآن‌هاي كنوني عبارت يحكم به ذواعدل منكم» است و در روايت يحكم به ذوعدل منكم» خوانده شده است؛ علاوه بر آنكه مصداق ذوعدل را نيز امام مي‌داند؛ ولي بايد توجه داشت كه در بيشتر رواياتي كه اين آيه در آنها به كار رفته، تعبير ذواعدل (طبق عبارت قرآن‌هاي موجود) آمده است و فقط در يك روايت، تعبير ذوعدل ذكر شده و در آن آمده است كه ذواعدل از خطاي نويسندگان است؛(1) ولي اين روايت نيز به دو صورت نقل شده و در نقل ديگر اينگونه است: يحكم به ذوا عدل منكم» فالعدل رسول الله(صلى الله عليه وآله) والامام من بعده يحكم به وهو ذوعدل فاذا علمت ما حكم الله به من رسول الله والامام فحسبك ولا تسأل؛ عدل رسول‌الله و امام پس از اوست كه در مورد آن قضاوت مي‌كند و او (رسول‌الله يا امام پس از او) احب عدل است، پس وقتي از طريق رسول‌الله و امام آنچه را كه خدا به آن حكم كرده، دانستي تو را كافي است و ديگر سؤال مكن».(2)
با توجه به اين روايت روشن مي‌شود كه نقل ديگر، يا تقطيع شده اين روايت و يا تلخيص نادرست آن است و روايات در مقام توضيح آيه هستند و امام و پيامبر را ذوعدل» ناميده‌اند و يادآور مي‌شوند كه وقتي پيامبر يا امام حكمي كرد، كفايت مي‌كند و نياز به سؤال ندارد و ذواعدل» ياد شده در آيه، مقصود دو نفر انسان عادل از مسلمانان نيست، بلكه حكم پيامبر يا امام است كه دو فرد برجسته ذوعدل هستند و ذواعدل بر آن دو منطبق است.
در روايت دوم آمده است: ان القرآن الذي جاء به جبرئيل(عليه السلام) الي محمد(صلى الله عليه وآله) سبعة عشر الف آية؛ به راستي، قرآني را كه جبرئيل به سوي پيامبر آورد، هفده هزار آيه بوده اين روايت نيز در كتاب وافي بدون واژه عشر» به اين صورت سبعة آلاف آية» نقل شده(1) و مفاد آن هفت هزار آيه مي‌شود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است.(2)
افزون بر آن، مقصود از اين روايت، مي‌تواند متن قرآن همراه با توضيح و تفسير آن، كه جبرئيل از سوي خدا براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده است، نيز باشد؛ نظير اين را هم

﴿۱۵۷﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ

﴿۱۵۶﴾ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ

﴿۱۵۵﴾ قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ

قرآن ,كه ,تحريف ,آيه ,است، ,عليه ,است و ,شده است ,كه در ,از آن ,است كه ,فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ ,برای اثبات تحریف

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها